معنی کلمه خدنگ در لغت نامه دهخدا
ازین هریکی پنبه بردی بسنگ
یکی دو کدانی ز چوب خدنگ.فردوسی.وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ایست خدنگ فرخی.اختار و الها من المکاتب اصبرها علی الاحداث...
...لحاء شجر الخدنگ و لحاؤه یسمی التوز.( ابومعشر از الندیم ).بجای دگر دید دو بیشه تنگ
ازین سو طبرخون وز آن سو خدنگ.اسدی ( گرشاسب نامه ).شه از بهر آن سرو شمشادرنگ
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ.نظامی.درخزیده بجویباری تنگ
زیر شمشاد و سرو و بید و خدنگ.نظامی.چوبی است که تیر از او سازند و درختی بزرگ است. ( نزهت القلوب ).
- تیر خدنگ ؛ تیر که از چوب درخت خدنگ سازند :
کمان را بمالیدجنگی بچنگ
بزد بر کمر چار تیر خدنگ.فردوسی.کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و ژوبین جنگ.