معنی کلمه خجسته در لغت نامه دهخدا
آمد نوروز و بردمید بنفشه
بر تو خجسته بخصم باد مرخشه.منجیک.خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او بکام دل بهر چت کر.دقیقی.خجسته شد آن اختر شهریار.دقیقی.آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست.
و آنکجا بودش خجسته مهر اهرمن گواه.دقیقی ( دیوان چ شریعت ص 99 ).بدو گفت کین کوس و زرینه کفش
خجسته همین کاویانی درفش.فردوسی.دی و فرودینت خجسته بواد
در هر بدی بر تو بسته بواد.فردوسی.سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد نیا جای دستور داشت.فردوسی.خجسته شهنشاه پیروزگر
جهاندار با دانش و با گهر.فردوسی.خجسته درگه محمود زاولی دریاست
چگونه دریا کانرا کرانه پیدا نیست.فردوسی.پشت سپه میریوسف آنکه برویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون.فرخی.بس کس که در زمین ملکاخانمان نداشت
کز خدمت خجسته تو شد بخانمان.فرخی.خجسته باشد روی کسی که دیده بود
خجسته روی بت خویش بامداد پگاه
اگر نبودی بر من خجسته دیدن تو
خدای شاد نکردی مرا بدیدن شاه.فرخی.و آن خجسته پنج شاعر کو کجا بودندشان.منوچهری.این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفه فردوس بفردوس قرین است.منوچهری.خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.منوچهری.اورمزد است خجسته سر سال و سر ماه.منوچهری.شادو بدو شاد این خجسته وزیران.منوچهری.خجسته مشتری چون روی وی دید
سخاوت را مکان شد سعد را کان.ناصرخسرو.و عجم خروس را و بانگ او را بفال خجسته دانند. ( قصص الانبیاء ص 34 ).
مباد زین ده خالی خجسته مجلس تو