معنی کلمه خالی در لغت نامه دهخدا
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر.عماره مروزی.برو آفرین کرد خسرو به مهر
که جاوید بادا بکامت سپهر
همان نیمروز از تو خالی مباد
که چون تو ندیده ست گیتی بیاد.فردوسی.سگالش بکردند زینسان بهم
دل پهلوان گشت خالی ز غم.فردوسی.نیست جائی ز ذکر من خالی
گرچه شهری است یا بیابانی است.مسعودسعد.نقصان نکنم که در هنر بحرم
خالی نشوم که در ادب کانم.مسعودسعد.بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم
مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب.مسعودسعد.نشاید که ملک بدین سبب مکان خویش خالی گذارد. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
همه روز آرزوی تست در او
همه شب خالی از خیال تو نیست.خاقانی.یکایک هرچه میدانم سر و پای
بگویم با تو گر خالی بود جای.نظامی.چو خالی دید میدان آن سخندان
درافکند از سخن گویی بمیدان.نظامی.ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی.حافظ.این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفّی از آن تو.وحشی.- امثال :
سبوی خالی را به سبوی پر مزن ؛ با وضع تهی و شکم گرسنه با فارغ بالها هم نشینی مکن یا درمیاویز.
سبوی خالی را قد سبوی پر بزن ؛ با وضع تهی خود با فارغ بالها درآویز یا هم نشینی کن شاید نصیبی بری.
مشک خالی و پرهیز آب ؟!؛ یعنی با مشک خالی دیگر پرهیز آب نباید گفت. و چون گفته شود باعث تعجب است. این مثل در جایی استعمال میشود که فاقد شیئی تظاهر بداشتن آن کند. نظیر: شکم خالی و گوز فندقی.
- اطاق خالی ؛ اطاقی که بی سکنه است و در اصطلاح تهرانی ها اطاقی است که مستأجر ندارد.
- تفنگ خالی ؛ تفنگ غیر پر. تفنگ بی فشنگ.
- امثال :
از تفنگ خالی دو نفر میترسند.
- حیاط خالی ؛ حیاط بی سکنه. حیاطی که مستأجر ندارد.