معنی کلمه خاریدن در لغت نامه دهخدا
گاو ز ماهی فروجهد گه رزمت
گر تو زمین را ز نوک تیر بخاری.فرخی.زآن همی نالد کز درد شکم با الم است
سر او نه بکنار و شکمش نرم بخار.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 195 )با من همی چخی تو واگه نئی که خیره
دنبال ببر خائی چنگال شیر خاری.منوچهری.خاریست درشت همت جاهل
کو چشم وفا و مردمی خارد.ناصرخسرو.اکنون چو ز مشکلی بپرسی
سر لاجرم و زنخ بخارم.ناصرخسرو.مثل است اینکه چو موشان همه بیکار بمانند
دنه شان گیرد و آیند و سر گربه بخارند.ناصرخسرو.هنگام عدالت بخار خارد
مر دیده بدخواه را خیالم.ناصرخسرو.مرغ چو در دام بر چنه طمع افکند
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل.ناصرخسرو.راضیم گرچه هول دیدارش
دیده من بخار می خارد.مسعود.چشمم ز بس که گریم همچون رخ تذرو
پشتم ز بس که خارم چون سینه عقاب.مسعودسعد.عشق هر محنتی بروی آرد
مکن ای دل گرت نمی خارد.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 800 ).دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینه بر بط بخار.خاقانی.چو خاریدند خاک از سنگ خارا
پدید آمد یکی طاق آشکارا.نظامی.من گفتم و دل جواب میداد
خاریدم و چشمه آب می داد.نظامی.مرا چون کرگدن سینه چه خاری
بیاد فیل هندستان چه آری.نظامی.به غم خوارگی جز سر انگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.سعدی.- امثال :
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من . رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1205 شود.
آنْچْت ْ نخارد مخار. رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1ص 48 شود.
|| ستردن دلاک شوخ را بمالش با کیسه یا لیف از تن : گرماوه بان را در اثنای خاریدن دست برآن عضو آمد. ( سندبادنامه ).