معنی کلمه چغانه در لغت نامه دهخدا
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.کسائی.وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.فرخی.بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.منوچهری.زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.منوچهری.بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.ناصرخسرو.دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینه بربط بخار.خاقانی.چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ.سپاهانی ( از شرفنامه ).این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است.مولوی.دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشه چغانه کند.ابن یمین.سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.حافظ.بوقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید.حافظ. || چوبی شبیه به مشته حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). چغان. چکاو :
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی.