معنی کلمه حذف در لغت نامه دهخدا
حذف. [ ح َ ] ( ع مص ) بیفکندن. افکندن. ( دهار ) ( دستوراللغة ). انداختن. ( از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن. ( از منتهی الارب ). || بریدن. ( زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن. پاره ای از سر انداختن بزخم شمشیر یا تیر: حذف رأسه بالسیف. ( از منتهی الارب ). || از موی چیزی گرفتن. || حذف به عصا چیزی را؛ انداختن آنرا با عصا. || چیزی سوی کسی انداختن. ( منتهی الارب ). || دور کردن حرفی از کلمه ای. انداختن کلمه ای از کلامی. افکندن حرفی از کلمه. || به عصا زدن خرگوش و غیر آن. || رسانیدن جایزه و صله به کسی.حذف کسی بجائزة؛ صله دادن او را. ( از منتهی الارب ). || نزدیک گام نهادن. حذف در رفتار؛ جنبانیدن سرین و کتف گاه رفتن یا گام نزدیک نهادن. ( منتهی الارب ). || حذف سلام ؛ سبک و مختصر سلام دادن.سلام سبک و کوتاه دادن. ( از منتهی الارب ). || سقط. افتاده. افتادگی. بیاض ( در نامه و کتابی ) . || ( اصطلاح تجوید ) یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یک حرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود. || ( اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: اطلاق میشودبر اسقاط سبب خفیف از آخر جزء، پس باقی میماند از مفاعیلن مثلاً فعولن ، زیرا که چون «مفاعی » غیرمستعمل است فعولن بجای او نهاده شده ، چنانکه در رساله قطب الدین سرخسی و «جامعالصنایع» ذکر شده است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح بدیع ) اطلاق میشود بر بعضی محسنات خطیه و به این معنی نمیتوان در حقیقت حذف را از محسنات بدیعیه شمرد، هرچند پاره ای آنرا ازمحسنات بدیعیه محسوب داشته اند و شاید آنان نیز حذف را از ملحقات بدیع در نظر گرفته باشند. و حذف بدین معنی عبارت است از اینکه نویسنده یا شاعر در شعر یا رساله خود پاره ای از حروف معجم را از گفتار خود ساقطکند، چنانکه در «مطول » گفته. و در «مجمعالصنایع» آرد که حذف آن است که دبیر یا شاعر تکلف آن نماید که یک حرف یا زیاده معرب یا معجم در کلام نیاورد. مثال :