حذاقت

معنی کلمه حذاقت در فرهنگ معین

(حَ یا حِ قَ ) [ ع . حذاقة ] (اِمص . ) مهارت ، چیره دستی .

معنی کلمه حذاقت در فرهنگ عمید

مهارت، استادی.

معنی کلمه حذاقت در فرهنگ فارسی

زیرک شدن، استادشدن درکاری، مهارت، دانایی
( اسم ) مهارت چیره دستی استادی .

معنی کلمه حذاقت در ویکی واژه

مهارت، چیره دستی.

جملاتی از کاربرد کلمه حذاقت

شتر گفت: شنیدم که درودگری بود در صنعت و حذاقت چنان چابک‌دست که جان در قالبِ چوب دادی و نگاریدهٔ اندیشه و تراشیدهٔ تیشهٔ او بر دستِ او آفرین کردی. زنی داشت چنان نیکو‌رویِ خوب‌پیکر که این دو بیت غزل سرایانِ خاطر در پردهٔ حسبِ حالِ او سرایند :
این ذهن و حذاقت که تو داری به طبیبی هرگز نرسد کشتی عمر تو به ساحل
حذاقت در میانش جای جسته نحوست در کنارش آرمیده
کلک تو شافی و کافیست بلی در حذاقت تو حکیمی و طبیب
حذاقت کرم او حدیقه ای فرمود که در عرب نبود مثل و نیستدر عجمش
امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما را در مسئله ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید، در آن متابعت من مکنید. وا ین نشان کمال انصاف است تا لاجرم ابویوسف و محمد رحمها الله بسی اقوال دارند در مسایل مختلف. با آنکه چنین گفته اند که تیر اجتهاد او برنشانه چنان راست آمد که میل نکرد و اجتهاد دیگران گرد بر گرد نشانه بود.
اگر مرده کنی زنده مکن دعوی حذاقت را طبیبا گر فلاطونی بدرد عشق درمانی
ابراهیم فرمود که خدا آنست که یُحْیِیْ وَیُمِیْتُ . نمرود گفت که اَنَا اُحْیِیْ وَ اُمِیْتُ چون حقّ تعالی او را ملک داد او نیز خود را قادر دید، به حقّ حواله نکرد گفت ‌«من نیز زنده کنم و بمیرانم‌» و مرادم ازین ملک دانش است چون آدمی را حقّ تعالی علم و زیرکی و حذاقت بخشید کارها را به خود اضافت کند، که من به این عمل و به این کار کارها را زنده کنم، و ذوق حاصل کنم گفت «‌نی. هو یُحیی و یُمیت‌» یکی سؤال کرد از مولانای بزرگ که ابراهیم به نمرود گفت که ‌«خدای من آنست که آفتاب را از مشرق برآرد و به مغرب فرو برد که اِنَّ اللهَّ یَأْتِیْ بالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ الآیه اگر تو دعوی خدایی می‌کنی به عکس کن‌» ازینجا لازم شود که نمرود ابراهیم را ملزم گردانید که آن سخن اوّل را بگذاشت جواب ناگفته در دلیلی دیگر شروع کرد فرمود که «‌دیگران ژاژ خاییدند تو نیز ژاژ می‌خایی‌» این یک سخن است در دو مثال، تو غلط کرده‌ای و ایشان نیز. این را معانی بسیار است، یک معنی آنست که حقّ تعالی تو را از کتم عدم در شکم مادر مصوّر کرد، و مشرق تو شکم مادر بود از آنجا طلوع کردی و به مغرب گور فرو رفتی این همان سخن اوّل است به عبارت دیگر که یُحیی و یُمیتُ اکنون تو اگر قادری از مغرب گور برون آور و به مشرق رحم باز بر. معنی دیگر این است که عارف را چون به واسطهٔ طاعت و مجاهده و عمل‌های سَنی، روشنی و مستی و روح و راحت پدید آید و در حالتِ ترکِ این طاعت و مجاهده آن خوشی در غروب رود، پس این دو حالتِ طاعت و ترکِ طاعت مشرق و مغرب او بوده باشد پس اگر تو قادری در زنده کردن در این حالتِ غروب ظاهر که فسق و فساد و معصیت است، آن روشنی و راحت که از طاعت طلوع می‌کرد این ساعت در حالت غروب ظاهر گردان، این کار بنده نیست و بنده آن را هرگز نتواند کردن این کار حق است، که اگر خواهد آفتاب را از مغرب طالع گرداند، و اگر خواهد از مشرق که «هُوَ الذّی یُحْیْی و یُمیتُ» کافر و مؤمن هر دو مُسبّح‌اند زیرا حقّ تعالی خبر داده است که هرکه راه راست رود و راستی ورزد و متابعت شریعت و طریق انبیا و اولیا کند او را چنین خوشی‌ها و روشنایی‌ها و زندگی‌ها پدید آید و چون بعکس آن کند چنین تاریکی‌ها و خوف‌ها و چاه‌ها و بلا‌ها پیش آید هر دو چون این می‌ورزند و آنچ حقّ تعالی وعده داده است لَایَزیدُ وَلاَ یَنْقُصُ شَتاّنَ بَیْنَ آن مسبّح و این مسبّح مثلا دزدی دزدی کرد و او را به‌دار آویختند او نیز واعظِ مسلمانان است که هرکه دزدی کند حالش این است و یکی را پادشاه جهت راستی و امانت خلعتی داد او نیز واعظ مسلمانان است امّا دزد به آن زبان و امین به این زبان و لیکن تو فرق نگر میان آن دو واعظ‌.
نبض مجلس چو شدی منحرف از جنبش اصل از حذاقت به همان مرتبه بردندی باز
معمار عدل او بحذاقت مهندس است عطار خلق او به عبارت شکر گر است