حدب

معنی کلمه حدب در لغت نامه دهخدا

حدب. [ ح َ دَ ] ( ع مص ) گوزپشت گردیدن. ( از منتهی الارب ). || حدب بر؛ مهربان گردیدن بر. ( از منتهی الارب ). مهربانی. مهربانی کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || مهربان شدن. ( غیاث اللغات ). || حدب مراءة؛ شوی نکردن زن و مهربان گردیدن بر بچه های خود. ( از منتهی الارب ). || انحدار بالا بپائین. ( از منتهی الارب ). انحدار و سرازیر شدن. بنشیب آمدن مانند موج و ریگ. || ببلندی برآمدن چیزی. بلند شدن آب. ج ، حداب. ( منتهی الارب ).
حدب. [ ح َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) گوزی پشت. ( منتهی الارب ). گوژی. کوزی. فرورفتن سینه با برآمدن پشت. برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم. کوژی. برآمدن پشت و فروشدن سینه. گوژپشت گردیدن. کوزپشتی. مقابل قعس. || گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد. || سختی سرما. || حدب الامور؛ کارهای دشوار. || زمین بلند سنگ و گل آمیخته. ( منتهی الارب ). کقوله تعالی : من کل حدب ینسلون. ( قرآن 96/21 ). ج ، حِداب. ( منتهی الارب ). بالا. ( ترجمان عادل منسوب به جرجانی ). || پشته ریگ. || تراکب آب در روانی. || نشان در پوست. ( منتهی الارب ). نشان چیزی که بر پوست ظاهر شود. || گیاهی یا گیاه نصی. ( منتهی الارب ). || عیبی است که در اسب حاصل شود درپشت او مانند کوژی در انسان. ( صبح الاعشی ج 2 ص 27 ).
حدب. [ ح ُ ] ( ع ص ) ج ِ احدب. ج ِ حدباء. ( منتهی الارب ).
حدب. [ ح َ دِ ] ( ع ص ) مرد گوژپشت. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه حدب در فرهنگ معین

(حَ دَ ) [ ع . ] (اِمص . ) گوژپشتی .

معنی کلمه حدب در فرهنگ عمید

۱. زمین بلند، زمین مرتفع.
۲. تپه.
۳. موج آب.

معنی کلمه حدب در فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) گوژ پشتی . ۲ - ( اسم ) زمین مرتفع تپه . ۳ - موج آب .
مرد کوژپشت

معنی کلمه حدب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَدَبٍ: زمینهای بلندی که بین زمینهای پست قرار گرفته باشد .
تکرار در قرآن: ۱(بار)
تپّه و محل مرتفع. در صحاح گوید تا چون یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر ارتفاعی شتابان آیند به «مأجوج»مراجعه شود. حدب الظهر بر آمدگی پشت آدمی است راغب گوید: جایز است که حدب به معنی تپّه از آن مأخوذ باشد .

معنی کلمه حدب در ویکی واژه

گوژپشتی.

جملاتی از کاربرد کلمه حدب

محیط جاه تو تا غایتی ست در وسعت که بر محدب گردون به نقطه ای ساید
برای منحنی‌های محدب بسته، این آفست‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند که یک دسته داخل منحنی و یک دسته بیرون منحنی قرار دارند.
هلال عید را دی از بن چرخ چو پیری گوژ بر طاقی محدب
ای منظر اقبال و حشمت تو صد ره بر از این منظر محدب
ابن هیثم، اولین بار توضیح دقیقی دربارهٔ آینه‌های محدب و مقعر که هر دو به صورت استوانه‌ای و کروی هستند ارائه نمود، همچنین وی اولین توضیحات دقیق را در مورد آینه‌های کروی بیان کرد.
عقر کن خنگ هوس را تا توانی زیر گام سطح این چرخ محدب را مقعر داشتن
تناسب است به زلف تو قامت شعرا را که بار منت مخدومشان همی کند احدب
سپس لایه گچ نرم در قطر حدود سه میلی‌متر بر آخرین سطح بر جسته مالیده می‌شود و پس از آن شیشه‌های محدب ساخته شده را خرد کرده و با انواع آینه‌های رنگی به کار می‌برند.
همچنین یک ابرمکعب اِن-بعدی اغلب به عنوان رویهٔ محدب تلقی شده‌است
اگر چندوجهی محدب باشد، مجموع زوایای مسطحه‌ای که در هر رأسش به هم می‌رسند، کمتر از ‎۳۶۰° است.
اجسام ارشمیدسی چندوجهی‌های محدبی هستند که از بیش از یک نوع چندضلعی همنهشت ساخته شده‌اند و وجوه در هر رأس به‌طور مشابه با دیگر رئوس به هم می‌رسند. در کل ۱۳ جسم ارشمیدسی وجود دارد[ش] که از این تعداد هفت تای آن‌ها را می‌توان با بریدن گوشه‌های اجسام افلاطونی ساخت. این هفت جسم ارشمیدسی عبارتند از:
آرکی‌پنکو با رویکرد به مبانی کوبیسم تکه چسبانی (کلاژ) را به عرصهٔ مجسمه‌سازی آورد. او برای پیکره سازی حجم‌های محدب و مقعر را به ترکیب هنری درآورد، و فضاهای پر و خالی را چون عنصری کمال بخش بر آنها افزود.
۶۴. سرحدبانان را وصیت کند بر رعیت بیگانه دراز دستی ناکردن، تا مملکت از هر دو طرف ایمن باشد.
نامت از تاثیر بی استن در اطباق سپهر هر محدب را مماسش بر مقعر ساخته
در جلوه گری حسن رخت دیدم و گفتم این حسن نه حسن است که در حدبیانست
اکنون این صورتها و خیالهاکه بر این دیوار زندان عالم فانی است که مینمایند و محو میشوند با چندهزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازهاگفتی. اینک نقش از ایشان رفت. بروبرگورستان، سنگهای لحدبرگیر،کلوخهاشان را میبین نقشها محو شده، یقین دانکه آن نقشهای خوب، عکس آن نقشهاستکه بیرون زندان دوستان استکه «الباقیات الصالحات خیر» کجایند این صورتهای باقی؟: «عند ربک» نزد آنکساند که رب توستکه دم بدم تربیتهای او به تو میرسد. شرح این دراز است بیا تاکوتاهکنیم و این زندان را سوراخ کنیم و به آنجا رویمکه حقیقت این نقشهاستکه ما بر آن عاشقیم. چون آنجا باز رویم، موسی وار در آن آب حیات غوطه میخوریم، ماهی وار با آن دریای حیات میگوییم: چرا موج زدی و ما را به خشکی آب وگل انداختی؟ این چنین رحمتکه تراست چنان بی رحمی چراکردی؟ ای بی رحمی تو شیرین تر از رحمتهای رحیمان عالم. جواب میفرماید: «کنتکنزاً مخفیاً احببت ان اعرف»: گنجی بودم پنهان در پردۀ غیب در خلوت لامکان از پس پردههای هستی، خواستم تا جمال و جلال مرا بدانند و ببینندکه من چه آب حیاتم و چه کیمیای سعاداتم.