معنی کلمه گوژپشت در لغت نامه دهخدا
همی بود تا خویشتن را بکشت
زهی چرخ گردنده گوژپشت.فردوسی.گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی
بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد.منوچهری.این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست.ناصرخسرو.بود در خانه گوژپشتی پیر
زنی از ابلهان ابله گیر.نظامی ( هفت پیکر ص 183 ).گفت فلان نیمشب ای گوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کشت.نظامی ( مخزن الاسرار ص 91 ).گرچه کَشَف چو پسته بُوَد سبز و گوژپشت
حاشا که مثل پسته خندان شناسمش.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 795 ). || مجازاً، فلک. آسمان. چرخ :
تو زین بی گناهی که این گوژپشت
مرا برکشید و به زودی بکشت.فردوسی.- دایه گوژپشت ؛ فلک. آسمان :
بسی چون مرا زاد و هم زود کشت
که نفرین بر این دایه گوژپشت.نظامی.- گردنده گوژپشت ؛ فلک. چرخ :
چنین است گردنده گوژپشت
چو نرمی نمودی بیابی درشت.فردوسی.