معنی کلمه حاذق در لغت نامه دهخدا
چونکه آید او حکیم حاذق است
صادقش دان کاو امین و صادق است.مولوی.وزیری فیلسوف حاذق و جهاندیده با او بود گفت ای پادشاه شرط محبت آن است که تا توانی در حق هر دو طائفه نیکوئی کنی. ( گلستان ). یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد. ( گلستان ). || تند. تیز. گزنده. ثقیف : خل حاذق. || حاذق باذق ؛ از اتباع است بمعنی زیرک و ماهر در کار.
حاذق. [ ذِ ] ( اِخ ) یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است. صاحب تذکره صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجله سادات قصبه ٔموهان مضاف بدارالاماره لکنهو است. خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در نعت حضرت سرور کائنات علیه افضل السلام والصلوة بدقت و لطافت قادر و فائق. دیوان مدینه نعت او که از آغاز تا انجام همه اش مدح و ثنای سیدالانبیاء صلی اﷲ علیه و آله و سلم است برفضل و کمالش دال و به این رهگذر ملقب بحسان الهند است. نزد ارباب کمال از مبداء فیاض طبعی عرش پیما یافته و برای تعلم فن شاعری بخدمت مولوی محمد احسن بلگرامی شتافته خدایش زنده داراد که بسی مضامین تازه و نازک در مدینه نعت از رشحه خامه اش میبارد. او راست :
یا رب بنور چهره زیبای مصطفی
بنمای نور خویش ز سیمای مصطفی
خورشید نقطه ای است که آمد بروی روز
از خط آفتاب تجلای مصطفی
حسن پری بسلسله دارد ز زلف پای
دیوانه شد ز بسکه بسودای مصطفی
حاذق بجاه نعت عدیل تو در سخن
آمد محال عقل چو همتای مصطفی.
و نیز:
کمال محو جمال محمد عربی
جمال وقف کمال محمد عربی
یکی است خواب پریشان و جلوه یوسف
بچشم محو خیال محمد عربی
سرشک آل بود لعل بی بها گر ریخت
ز دیده در غم آل محمد عربی
پری کنیز غلام محمد عربی
ادا ( ؟ ) غلام خرام محمد عربی
چه گویمت ز حسام محمد عربی
کف قضاست نیام محمد عربی.
و هم :
نور نظر جان رخ نیکوی محمد