حاجی
معنی کلمه حاجی در لغت نامه دهخدا

حاجی

معنی کلمه حاجی در لغت نامه دهخدا

حاجی. ( از ع ، ص ، اِ ) حاج. حنیف. ( منتهی الارب ). آنکه فریضه حج گذاشته بود :
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم.فرخی.حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183 ).
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم.ناصرخسرو.حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره بار می برد و خار میخورد.سعدی.مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد
خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد.سعدی.شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافله حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. ( گلستان ).
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.حافظ.بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام.حافظ.حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار
او خانه همی جوید و ما صاحب خانه خیالی ( از دیوان شیخ بهائی ص 347 ).- امثال :
حاجی حاجی را بمکه بیند ؛ رفت و باز دیگر نخواهد آمد. بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد. این عاریت باز نمی گرداند.
گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود.
حاجی مرد شتر خلاص .
و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجة و حاجة صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجة صیغه مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجةبحالت الحاق یای نسبت. تای تأنیث از آخر حاجة ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند. بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود. مثل این در صیغه اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی.
حاجی. ( اِخ ) ( امیر غیاث الدین... ). جد آل مظفر است ، صاحب حبیب السیر آرد: «مبارزان معرکه اخبار در میدان احوال آل مظفر کمیت قلم را بدین منوال جولان داده اند که جد اعلی امیر مبارزالدین محمد که نخستین سلاطین آل مظفر است موسوم بود بغیاث الدین حاجی خراسانی و طلوع اختر وجود امیر غیاث الدین حاجی از افق ولادت بروایت مطلع السعدین در نشتقان خواف روی نمود و بقولی آن جناب از سجاوند خواف بود و باتفاق مورخان امیر حاجی در زمان تسلط چنگیزخان بر ولایت خراسان از مولد و منشاء خویش بخطه دارالعباد یزد رفت و او بمرتبه ای عظیم خلقت بود که در یزد موزه ای که گنجایش پایش داشته باشد پیدا نشد و شمشیری که درمیان می بست بسنگ یزد سه من و نیم وزن داشت و دیده بخت امیر حاجی بدیدار سه پسر منور بود ابوبکر و محمدو منصور. ابوبکر و محمد ملازمت علاءالدوله که در یزد رایت حکومت افراشته بود اختیار کردند و در آن اوان که هلاکوخان عازم بغداد بود علاءالدوله ابوبکر را با سیصد سوار به اردوی ایلخان روان گردانید و هلاکو بعد ازفتح دارالسلام بغداد او را با فوجی از سپاه به سرحد مصر فرستاد و ابوبکر در آن دیار آثار تسلط و اقتدار بظهور رسانیده در جنگ اعراب خفاجه بقتل آمد و محمد تا وقت حلول اجل طبیعی در سلک نوکران علاءالدوله انتظام داشت و از این دو برادر اصلاً نسل نماند اما منصوربن حاجی خراسانی که همواره در خدمت پدر بزرگوار بسر میبرد او راسه پسر بود...» رجوع به حبط 2 ص 88 شود.

معنی کلمه حاجی در فرهنگ معین

[ ازع . ] (ص نسب . ) کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج . مؤنث آن حاجیه . ،~ مکه (عا. ) در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز - نمی گردد.

معنی کلمه حاجی در فرهنگ عمید

= حاج: حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو: ۳۰۰ ).

معنی کلمه حاجی در فرهنگ فارسی

کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج . توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه . در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد .
صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر

معنی کلمه حاجی در دانشنامه عمومی

حاجی (هنرپیشه زن). حاجی ( انگلیسی: Haji؛ ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۴۶ – ۹ اوت ۲۰۱۳ ) یک هنرپیشه اهل کانادا بود.
حاجی (هیرمند). حاجی یک روستا در ایران است که در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است. حاجی ۲۹۱ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه حاجی در ویکی واژه

مؤنث برای حاج تعریف نمیشود، چون واژه عبری هست .‌
کسی که در مکه مراسم حج به جا آورَد. نک: حاج.
در مورد کسی گویند که به جایی می‌رود و تا دیری بازنمی‌گردد.

جملاتی از کاربرد کلمه حاجی

ابن عرب‌شاه در سال ۸۱۱ به ناحیه خطا رفته و از شرامی حدیث شنود و از آن‌جا به خوارزم و حاجی طرخان و شبه جزیره کریمه و از آنجا به ادرنه به خدمت سلطان محمد اول شد و سلطان او را کاتب خویش کرد.
حیف ز حاجی نبی گوهر بحر وجود کز ستم آسمان گشت نهان در زمین
بدان نیّت شوی درویش حاجی که کردی با خدای خویش ناجی
جان خاک اشتری که کشد بار حاجیان تا مشعرالحرام و تا منزل منا
مرکز این شهرستان شهری به همین نام است که محل تولد موسیقی‌دان مشهور آذربایجان، عزیر حاجی‌بیگف می‌باشد.
حاجی که هست هر فرد از جزو مدحت او بر دفتر سعادت سرلوح کامگاری
ساخت یغما را علی حاجی حسین باغی چه باغ هشت بستان را گزین هر هفت و فرآذین و زین
نبی بخش رئیسی شهرضا، نبی بخش سابکزئی خدابخش، یوسف رئیسی(حاجی یوسف) رضایی، جان محمد رضایی، قادربخش سابکزئی خدابخش، عبدالرحمن رئیسی حاجی یوسف، جان محمد رئیسی دادمحمد، پیرمحمد رئیسی دادمحمد، ذوالفقار رئیسی رضایی و......
دگر کریم چو حاجی قوام دریادل که نام نیک ببرد از جهان به بخشش و داد
حاجی اکبر فلک دانش و فر کاهل هنر هر روایت‌که نمایند ز خلقش حسن است
بر سنگ سیه حاجی زان بوسه زند از دل کز لعل لب یاری او لذت لب بیند
شاعر مخلص معزی با دعا و مرثیت‌ روی بر خاکت نهاده همچو حاجی بر حجر
الله‌آباد یا حاجی محمدنور روستایی در دهستان نصرت‌آباد بخش نصرت‌آباد شهرستان زاهدان استان سیستان و بلوچستان ایران است.
حاجی آقاسی آنکه خاک درش را میران آیین‌ کنند و شاهان افسر
غیر از دو در اصلی، دو در فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی به بازار حاجی و دیگر به مسجد جامع عتیق می‌رود درگاه مانندی نیز از ضلع شمال حیاط وارد بازار شاه‌چراغ می‌شود.