معنی کلمه جوله در لغت نامه دهخدا
جوله. [ ج َ / جُو ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نساج. ( غیاث اللغات از رشیدی ). سفیدباف. || عنکبوت. ( غیاث اللغات ). رجوع به جوله و جولاه شود.
جوله. [ ل َه ْ ] ( ص ، اِ ) بضم اول وفتح ثالث و ظهور «ها» مخفف جولاهه. بافنده. ( برهان ). || عنکبوت. ( برهان ). رجوع به جولاه شود.
جوله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به خفای ها، تیردان و ترکش را گویند. کیش و قربان و آن جایی باشد که کمان رادر آن نهند. || زده شده اعم از پشم و پنبه و غیر آن. || خارپشت بزرگ. || ( هندی ، اِ ) علتی است که آنرا بعربی فالج خوانند. || با واو مجهول ، نوعی سبزه است که آنرا مرغ و فریز گویند. ( برهان ).