معنی کلمه جهان در لغت نامه دهخدا
بت پرستی گرفته ام همه عمر
این جهان چون بت است و ما شمنیم.رودکی.خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد.کسائی.او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.یوسف عروضی.همی دوم بجهان اندر از پس روزی
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان.عسجدی.جهان جانگزایست و او جانفزای
جهان گم کننده ست و او رهنمای
جهان جفت غم دارد او جفت ناز
جهان عمر کوته کند او دراز.اسدی.جهان را پرستی تو این نارواست
پرستش خدای جهان را سزاست.؟- آن جهان ؛ آخرت. عقبی.
- از جهان بیرون شدن ؛ کنایه از مردن : جهان به خرمی بگذاشت وبه نام نیک از جهان بیرون شد. ( نوروزنامه ).
- این جهان ؛ دنیا :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.رودکی.- جهان آزموده ؛ مجرب. سردوگرم دیده. کارکشته :
جهان آزموده دلاور سران
گشادند یک یک بپاسخ زبان.فردوسی.- جهان آشوب ؛ بهم زننده جهان :
چون عقیق آبدار و چون کمند تاب دار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار.میرمعزی ( از آنندراج ).- جهان آفرین ؛ آفریننده. خدا. خالق.
- جهانبان ؛ جهاندار.
- جهانبانی ؛ جهانداری و سلطنت.
- جهان بانو :
جهان بانوَش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه.نظامی.- جهانبخش :
در آن رزمها یار من رخش بود
همان تیغ تیزم جهانبخش بود.فردوسی.- جهان بین . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- جهان پادشاه ، جهان پادشا ؛ پادشاه جهان :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال.نظامی.- جهان پادشاهی ؛ سلطنت جهان :
خدایا جهان پادشاهی تراست
ز ما خدمت آید خدایی تراست.نظامی.وگر بهمن از پادشاهی گذشت
جهان پادشاهی بمن بازگشت.نظامی.- جهان پرستی ؛ پرستیدن دنیا. دنیادوستی :
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی درآی ، پستی چند.