جنیبت

معنی کلمه جنیبت در لغت نامه دهخدا

جنیبت. [ ج َ ب َ ] ( اِ ) از عربی جنیب ، یدک. اسب کتل. ( ناظم الاطباء ). بالاد. بالاده. ( فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه. ( تاریخ بیهقی ص 29 ). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با مرتبه داران و جنیبتان بسیار. ( تاریخ بیهقی 288 ).
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.نظامی.- جنیبت جهاندن ؛ جنیبت راندن :
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.نظامی.- جنیبت دواندن ؛ جنیبت راندن :
به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی.نظامی.- جنیبت راندن ؛ جنیبت دواندن :
سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت.نظامی.همی شد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.نظامی.- جنیبت کش ؛ میرآخور. ( غیاث اللغات ). رجوع به این کلمه شود.
جنیبة. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) چهارپای فرمانبردار. ( از اقرب الموارد ). || صوف شتر شش ساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پشم شتر شش ساله. ( ناظم الاطباء ). || ناقه ای که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد. || جنیبتا البعیر؛ باری که بر دو پهلوی شتر باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه جنیبت در فرهنگ معین

(جَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) یدک ، اسب کتل .

معنی کلمه جنیبت در فرهنگ عمید

۱. اسب یدک.
۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند.

معنی کلمه جنیبت در فرهنگ فارسی

یدک، اسب کتل، جنیب هم گویند
( اسم ) یدک اسب کتل بالاد بالاده . توضیح جنیبه در عربی صوف پشم شتر شش ساله و ناقه ایست که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد( منتهی الارب ) و بمعنی مذکر و در بالا در عربی ( ( جنیب ) ) است . رک منتهی الارب .

معنی کلمه جنیبت در ویکی واژه

یدک، اسب کتل.

جملاتی از کاربرد کلمه جنیبت

ای سروری که کوکبهٔ کبریات را کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست
از ایسو کمر بسته گردنکشی برون زد جنیبت چو تند آتشی
کلاه گوشه اقبال ماست بی کلهی گذشتگی ز دو عالم بود جنیبت ما
چنان کردند و خواهش به او در نگرفت. دست و پای او ببستند و در کشتی نشاندند و بگذرانیدند، و آنگه دست و پای او باز کردند و جنیبت با ساخت در پیش کشیدند. و او خوش طبع پای در اسب گردانید و روی به بخارا نهاد.
جز این یک سفر کز همه دور ماند جنیبت به منزلگه گور راند
زعقد حور سزد بر جنیبت تو لگام ز پشت شیر سزد بر حمایل تو دوال
ایام زیر دستش و اجرام زیر پای گردونش در جنیبت و دریاش در بنان
صید را از خم فتراک آویخت جانب پیر جنیبت انگیخت
در عرصه‌گاه موکب میمون کبریات کمتر جنیبت ابلق رهوار روزگار
نه هر که جنیبتی خرد تازی بیرون کند از طویله پالانی