معنی کلمه جلال در لغت نامه دهخدا
جلال. [ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل . ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. ( منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
جلال. [ج َ ] ( ع مص ) بزرگوار شدن. ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن. || حقیر شدن ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کوچک شدن. || منزه و پاک شدن. ( از اقرب الموارد ).
جلال. [ ج َ ] ( اِمص ) بزرگی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی. جاه.بلندی رتبه. قدرت. قوت. شوکت. رونق. عزت. هیبت و وحشت. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ( اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها دارد.کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاح صوفیه بمعنی اظهار استغنای معشوقست از عشق عاشق. و آن دلیل بقاء وجود و غرور در عاشق بود و اظهار بیچارگی او و بقا و ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست ، کذا فی بعض الرسائل. و در انسان کامل گفته : جلال عبارتست از ذات بیچون بظهور او تعالی شأنه در اسما و صفات خود کماهی علیه اجمالا و اما بنا بر تفصیل جلال عبارتست از صفت بزرگی و کبریا و مجد و سنا و هر جمالی که مر او راست چه شدت پیدائی او جل شانه تعبیر بجلال شود. همچنانکه هر جلالی مختص باوست. پس او جلت عظمته در مبادی ظهورش بر خلق بنام جمال شناخته شود و از اینجاست که گفته اند: برای هر جمالی جلالی و برای هر جلالی جمالیست.و در بین خلق از جمال خداوندی جز جمال جلال یا جلال جمال صفت دیگری نمودار نیست. و اما جمال مطلق و جلال مطلق شهودش جز برای یگانه مطلق برای غیر صورت ناپذیر است. چه ما جلال را بذات او بظهورش در اسماء و صفات خود کما هی علیه تعبیر کردیم و این شهود و ظهور برای غیر او محال باشد. و جمال را نیز بصفات و اسماء حسنای او تعبیر کردیم چه استیفاء اوصاف و اسماء او برای خلق از محالاتست. و در حواشی شرح عقاید نسفیه در شرح خطبه کتاب گوید: جلال صفت قهر و نیز بر صفات سلبیه حق تعالی اطلاق شود مثل آنکه او تعالی شأنه جسم و جسمانی و جوهر و عرض و از آنچه بسایر موجودات اطلاق شودمعری و مبری است. و در کشف اللغات میگوید: و نیز صفات باطن حق تعالی را جلال گویند و صفات ظاهر را جمال.و در اصطلاح متصوفه جلال احتجاب حق است از بصائر و ابصار چه هیچ کس از ما سوی اﷲ ذات مطلق او را نبیند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). صفات جلال صفات سلبی خداست از قبیل جسم نبودن و ظالم نبودن و امثال اینها مقابل صفات جمال که صفات ثبوتی است. ( فرهنگ نظام ) : عاکفان کعبه جلالش بتقصیر عبادت معترف. ( گلستان ).