معنی کلمه جزع در لغت نامه دهخدا
ز درد وصلت یاران من آن کنم بجزع
که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند.مسعودسعد.جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.مسعودسعد.خاک من غرقه خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه.خاقانی.روی فریاد نیست دم مزنید
رفته رفته بود جزع مکنید.خاقانی.فایق چون به بخارا رسید پیش تخت رفت و زمین ببوسید و بجای حجاب بایستاد و جزع بسیار نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 151 ).
هر لحظه بسر برآیدم دود
فریاد و جزع نمیکند سود.سعدی.- روز جزع ؛ زمان زاری و فریاد و فغان : بدو گفت : من رفتم ، روز جزع نیست و نباید گریست ، آخر کار آدمی مرگ است. ( تاریخ بیهقی ).
جزع. [ ج َ زَ ] ( ع مص ) ناشکیبایی کردن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( دهار ) ( از المصادر زوزنی ). صبر از دست دادن. ( از متن اللغة ). بی صبری کردن و اندوه آشکار کردن. و فعل آن با «مِن » متعدی شود: جزع منه. ( از اقرب الموارد ). || زاری کردن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( تفلیسی ). || ناشکیبا شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) زاری. ( دستوراللغة ). || ناشکیبائی. ضد صبر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضد صبر و آن سستی است در مقابل آنچه بر انسان نازل شده. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ناشکیبایی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کم صبری. بی تابی. بی آرامی. ناشکیبی. نقیض صبر. مقابل صبر. ( یادداشت بخط مؤلف ). تنگدلی. ( تاریخ بیهقی ).
جزع. [ ج َ ] ( ع اِ ) مهره یمانی که در او سفید و سیاه باشد. ( از متن اللغة ). شبه پیسه یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری کرده بپوشند مورث اندوه و خوابهای پریشان بیمناک و باعث مخاصمت با مردمان است و اگر بر آن موی زنی که زادن بر او دشوار گردد پیچند در ساعت بزاید. ( منتهی الارب ). شبه پیسه یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی به وی تشبیه دهند و مهره سلیمانی گویند. ( ناظم الاطباء ).مهره سلیمانی که سفید و سیاه باشد. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مهره یمنی. ( محمودبن عمر ربنجنی ). مهره ای است یمانی منسوب به چشم شاهدان. ( شرفنامه منیری ). مهره ای است معروف که در او سواد و بیاض هست مثل رگها و در معدن عقیق یافت میشود. ( از بحرالجواهر ). مؤلف تحفة المؤمنین آرد: سنگی است که از یمن و حبشه خیزد و در او شبیه به چشم و طبقات او خطوط مستدیره ٔسفید و زرد و سرخ و سیاه ظاهر است و به فارسی قسمی از آنرا باباغوری گویند و قسمی سلیمانی است و ظاهراًعین الهرنیز نوعی از جنس او باشد. در سیم گرم و خشک و جالی و باحدة است و باعث بیداری و جهت یرقان و منعخواب و جهت عسر ولادت پیچیدن آن به موی زنان مؤثر باشد و تعلیق او بر اطفال مورث سیلان آب دهن و رفع ام الصبیان و نگاه داشتن او مورث خصومت مردمان با دارنده او و دیدن خوابهای هولناک است و رافع لقوه و سنون او جهت تنقیه و جلای دندان و ذرور او قاطع خون و جهت رویانیدن گوشت و بردن لحم فاسد و اکتحال او جهت رفع بیاض و نزول آب نافع است. و آنرا دو قسم است ، یمانی و چینی. ( از شرح قاموس ) ( از تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 109 و قاموس کتاب مقدس و مخزن الادویه شود. بهترینش یمانی است و وزنش به عقیق نزدیک و سفید و سیاه و سرخ و آمیخته به الوان باشد. ( از نزهة القلوب ). شَبَه. شَوَق. ( یادداشت مؤلف ). جِزْع. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( شرح قاموس ). یکی آن جِزْعة و جَزعَة. ( از متن اللغة ) :