جان سپار

معنی کلمه جان سپار در لغت نامه دهخدا

جان سپار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) جان سپارنده. جان دهنده. فدائی :
ای خسروی که ملک ترا جانسپار گشت
وز رنج گشت حاسد تو جانسپار تیغ.مسعودسعد.رغبت از تو چو با یسار شود
از برای تو جانسپار شود.سنایی.من جانسپار مدح تو صورت نگار مدح تو
با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده.خاقانی.ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر.مولوی.چه خوش باشد سری در پای یاری
به اخلاص و ارادت جان سپاران.سعدی.در آب و رنگ رخسارش چو جان دادیم خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد.حافظ.بپای دولت آوردت سپردت
سری کش تن ترانه جانسپارست.؟

معنی کلمه جان سپار در فرهنگ معین

(سَ یا س ) (ص فا. ) فدایی .

معنی کلمه جان سپار در فرهنگ عمید

کسی که در راه کس دیگر از جان خود بگذرد، جان سپارنده، جانباز، فدایی.

معنی کلمه جان سپار در فرهنگ فارسی

( صفت ) جان دهنده فدائی.

معنی کلمه جان سپار در ویکی واژه

فدایی.

جملاتی از کاربرد کلمه جان سپار

پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو
اگرش باز دیدی و هنگام گفت و شنیدی خاست، از خاکسارش درودی مهر آسود بر گوی و بر سرای، مصرع: در سرای مغان رفته است و آب زده. دربان و دورباش نه، و بهر پای و پی گام نهی و کام دهی گرفت و پرخاشی نیست. بیش از آن نیست جز راز خاکساری چیزی پرسد و ندانم و جز کیش جان سپارم فرمایشی فرماید و نتوانم. کلبه بی دروبام درویشان همواره بر روی بیگانگان و خویشان باز است، و هر که از در یاری پای نهد و جای جوید چهر خاکساری گسترده و چشم مهمانداری فراز. هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگوی، ویژه اینان که خداوند خانه اند و خانه خدای کاشانه. اگر این بارش دیداری کردی و اگر خود به زاری و زر یا زور است همراه نیاوردی دل نکوهش زای و جان گله مند خواهد خاست و از چون تو یاری که باری رنج ندیده جاویدان دلخور و ناخرسند خواهد بود.
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
اگر از عبیر زلفت خبری صبا بیارد به نوید مژده او من زار جان سپارم
ای صدر جهان سپهر گوئی در بندگی تو جان سپار است
در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد
شوذب او را داد پاسخ کای دلیر هرچه زودش جان سپارم هست دیر
ما بی خبر که عینِ بقا در فنایِ ماست اصل جهاد قاعده جان سپاری است
در آن لحظه که پیشت جان سپارم فرومانم به بدهایی که دارم
در راه جان سپاری جان‌ها تو را شکاری آوخ کز این شکاران تا جان کیست لایق