معنی کلمه یسار در لغت نامه دهخدا
نشسته مدعیانند از یمین و یسار
خدای را که بپرهیز از یساری چند.ظهوری ( از آنندراج ).غیرتی گیر از زنان عرب
مالداری مجو که هست یسار.محمدقلی مجذوب ( از آنندراج ).
یسار. [ ی َ ] ( ع اِ ) دست چپ. ج ، یُسر، یُسُر. ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث ). دست چپ ، و اسار لغتی است در آن. ( منتهی الارب ). دست چپ. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). دست چپ از دو دست تن آدمی. ( یادداشت مؤلف ) :
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.فرخی.بس یسار و یمین که زی تو رسد
از یمین تو با یسار شود.مسعودسعد.یک ساعته سخای یمین و یسار تو
دریا و کوه را ببرد غنیت و یسار.سوزنی.چو تیغ شاهی شایسته یمین تو شد
نگین سلطنت اندر خور یسار توباد.سوزنی.شاهین صیت تست پرنده به شرق وغرب
از کفه یمینت و از کفه یسار.سوزنی.دارد یمین تو به سخا بیعت و یمین
خلق از یسار تو شده با غنیت و یسار.سوزنی.این یمین مراست جای یمین
وان یسار مراست جای یسار.خاقانی.هست ترا ملک و دین تخت و نگین و قلم
هست ترا یمن و یسر جفت یمین و یسار.خاقانی.- یسار از یمین شناخته یا یمین از یسار دانستن ؛ دست چپ و راست را از یکدیگر بازشناختن. به مرحله شناختن و تمیز دادن اشیاء رسیدن :
بی بذل زر نبود یمین و یسار تو
تا تو یمین خویش بدانستی از یسار.سوزنی.به خاکپای تو گفتم یمین غیر مکفر
از آن زمان که بدانستم از یسار یمین را.سعدی.و رجوع به دست شود.
|| طرف چپ. ( آنندراج ).چپ. اسار. سوی چپ. خلاف یمین. ( یادداشت مؤلف ). چپ که در برابر راست است. ( برهان ) :
تو آن شهی که ترا هرکجا شوی شب و روز
همی رود ظفر و فتح بر یمین و یسار.فرخی.چوبازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر و ظفر و فتح بر یمین و یسار.فرخی.همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز