معنی کلمه تیم در لغت نامه دهخدا
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران
بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است.رودکی.نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.ابوالعباس.پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم.منجیک.از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم است دودر.لبیبی.چو مه گذشت تو شادی ز بهر غله تیم
ولیکن آنکه ترا غله او دهد به غمست.ناصرخسرو( دیوان ص 88 ).چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم .ناصرخسرو.به سخاوت سمری ، از بس که وقف رباط
بر فسوسی بدهی غله گرمابه و تیم.ناصرخسرو ( دیوان ص 301 ).و کوی بکار و تیمچه های بازار و مدرسه فارجک و تیم کفشگران و... همه بسوخت. ( تاریخ بخارا ص 113 ). چون به گرگان رسید... یکی از خدم قابوس گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم... ( چهارمقاله عروضی ).
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر تیم را نگهبانی.سوزنی.مگر خواهد خرشاعر که از خرکرگان وی
چو تیم خرفروشانی شود دیوان اشعارم.سوزنی.امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته ٔتیم.سوزنی.گه چو دمسنجک از شاخ به شاخ
گاه چون شبپرک از تیم به تیم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 903 ).ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم.عطار.سالی بگذشت کاندرین تیمارم
تا دست تو گیرم و سوی تیم آرم.عطار.تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج یتیم.اوحدی.مست و بیخود درآمد از در تیم
کرده بیجاده ،جای در یتیم.خواجه عمید ( از انجمن آرا ).نه مشغول گردی زیاد