معنی کلمه سپنجی در لغت نامه دهخدا
ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی
همچون شمن چینی بر صورت فرخار.رودکی.سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو میرفت غمگین برون.فردوسی.ببخش و بخور هرچه آید فراز
بدین تاج و تخت سپنجی مناز.فردوسی.وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای
بشد زین سپنجی بدیگر سرای.شمسی ( یوسف و زلیخا ).به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی.ناصرخسرو.نماند کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی.نظامی.- سرای سپنجی ؛ کنایه از دنیا :
دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.فردوسی.سرای سپنجی نماند بکس
ترا نیکویی باد فریادرس.فردوسی.