معنی کلمه تیزپا در لغت نامه دهخدا
گراینده دو تیزپای نوند
همان شست بدخواه کردش به بند.فردوسی.گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپایی و دانوش نام.عنصری.یکی نامه زآنگونه کو دید رای
بفرمود و شد زنگی تیزپای.اسدی ( گرشاسب نامه ).کجا توانم جستن که تیزپایانند
چه چاره دانم کردن که چیره دستانند.مسعودسعد.تیر تو چه تیزپی پران پیک است
کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید.اسعد بخاری سمرقندی.چو مردانه رو باشی و تیزپای
به شکرانه با کندپایان بپای.سعدی ( بوستان ).شود توسن گریه ام تیزپای
برو، هی زند هر زمان های های.ظهوری ( از آنندراج ).رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.