معنی کلمه شکرانه در لغت نامه دهخدا
شکرانه آن روزی کآید به شکار دل
من زرّ و سر اندازم گر کس شکر اندازد.خاقانی.آمده در دام چنین دانه ای
کمتر از آوازه شکرانه ای.نظامی.ز شکر و ز شکرانه باقی نماند
بسی گنج در پای خسرو فشاند.نظامی.به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.نظامی.شکرانه این چه می پذیری
کو صید شد و تو صیدگیری.نظامی.به شکرانه دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست.نظامی.گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانه ایست.عطار.همی گفت ژولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی.سعدی.ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را.حافظ.بدین شکرانه میبوسم لب جام
که کرد آگه زراز روزگارم.حافظ.گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم وز پی شکرانه روم.حافظ.شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند.حافظ.سلطان... شکرانه آن روی بر زمین نهاد. سلجوقنامه ( از فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
شکرانه بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است.
- به شکرانه ؛ بعنوان شکرانه. بر سبیل سپاسداری. بجهت شکر. برای سپاس. سپاسگزاری را. ( یادداشت مؤلف ) :
دوست در روی ما چو سنگ انداخت
ما به شکرانه شکّر اندازیم.خاقانی.هر که لب شکربار ترا بمزد به شکرانه هزار جان فدا کند. ( سندبادنامه ص 130 ).
خلاف طبیعت به ناهید داد
به شکرانه قرصی به خورشید داد.نظامی.هرچه در باغ بود و در خانه
پیش او ریختم به شکرانه.نظامی.به شکرانه جان را کشیدند پیش
چو دیدندروی خداوند خویش.نظامی.خواب چو پروانه پر انداخته