معنی کلمه تنیدن در لغت نامه دهخدا
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته گرد دلم.شهید بلخی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).دیوه هرچند کابرشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 501 ).می تندگرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.کسائی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).آن حله ای که ابر مر او را همی تنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید.منوچهری.همچنان باشم ترا من ، که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید، جز که ابریشم مَتَن.ناصرخسرو.به دوجْهان بی آزار ماند هر آنک
ز نیکی به تن بر ستایش تند.ناصرخسرو ( دیوان ص 112 ).کرم پیله همی بخود بتند
که همی بند گرددش چپ و راست.مسعودسعد.رخصه تان میدهم به دود نفس
پرده بر روی آفتاب تنید.خاقانی.نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم.خاقانی.بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
زآن تار کآفتاب تَنَد پود و تار کرد.خاقانی.کناغ چند ضعیفی بخون دل بتند
به جمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.ظهیر فاریابی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).صبح چون عنکبوت اصطرلاب
بر عمود زمین تنید لعاب.نظامی.کفن حله شد کرم بادامه را
که ابریشم از جان تَنَدجامه را.نظامی.کفن بر تن تند هرکرم پیله
برآرد آتش از خود هر چناری.عطار.تا بتند عنکبوت بر در هر غار
پرده عصمت که پود و تار ندارد.عطار.دُوُم پرده بیحیایی مَتَن
که خود می درد پرده ٔخویشتن.( بوستان ).- برتنیدن ؛ تنیدن :
عنکبوت بلاش ، بر تن من
گرد بر گرد برتنید اَنفست.خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).چو پروانه آتش بخود درزنند