تقضی

معنی کلمه تقضی در لغت نامه دهخدا

تقضی. [ ت َ ق َض ْ ضی ] ( ع مص ) سپری شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نیست و نابود شدن و سپری گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || از هوا درآمدن باز وآنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ). فرود آمدن باز از هوا، یقال : تقضی البازی اذا انقض. و تقضی الطائر؛ فرود آمد مرغ از هوا و فرود آمدن خواست و هی فی الاصل تقضض مانند تظنی که از ظن می آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تقضض شود.

معنی کلمه تقضی در فرهنگ معین

(تَ قَ ضّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - گذشتن ، سپری شدن . ۲ - نابود گردیدن .

معنی کلمه تقضی در فرهنگ عمید

۱. گذشتن و سپری شدن.
۲. نیست و نابود شدن.

معنی کلمه تقضی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
قضی (۶۳ بار)

معنی کلمه تقضی در ویکی واژه

گذشتن، سپری شدن.
نابود گردیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تقضی

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضی الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنی الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفی سببه، فحمل علی المعنی. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنی استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فی الدار؟ و در لغت عرب این معنی فراوان آید.
مطیع شتاب ویست و درنگش مکان در تمکن زمان در تقضی
بدان که هر نفسی در مبادی آفرینش و اوان طفولیت، از جمیع صفات و ملکات خالی است، مانند صفحه ای که ساده از نقش و صورت باشد، و حصول ملکات و تحقق صفات به واسطه تکرار اعمال و افعال متقضیه آنها است و هر عملی که یک مرتبه سر زد اثری از آن در دل حاصل، و در مرتبه دوم آن اثر بیشتر می شود، تا بعد از تکرار عمل، اثر مستحکم و ثابت می گردد و «ملکه راسخه» می شود در نفس، همچنان که انگشت چون مجاور آتش شود حرارت در آن تأثیر می کند و گرمی در آن ظاهر می شود، لیکن ضعیف است و به مجرد دور کردن از آتش سرد می شود و هرگاه مجاورت طول کشید تأثیر حرارت در آن بیشتر می شود، و رنگ آتش در آن هم می رسد، و بعد از آن روشن می شود و آتشی می گردد که هر چه به آن نزدیک شود می سوزد، و هر چه به آن مقابل شود روشن می کند و همین است سبب در سهولت تعلیم اطفال و تأدیب ایشان، و صعوبت تغییر اخلاق مشایخ و پیران و هرگاه کسی مراقبت احوال خود کند، و نظری در اعمال و افعال خود کند، و صفحه دل خود را گشوده و به دید بصیرت در آن تأمل نماید، بر‌می‌خورد به ملکات و صفاتی که در آنجا رسوخ کرده اند، و اکثر مردم به جهت گرفتاری علایق و کثرت عوایق از نقوش و نفوس خود غافلند.
مثال آنکه متعلق به یکی از آنها است مثل «علم و جهل»، که متعلق‌اند به قوه عاقله، و «حلم و غضب»، که متعلق‌اند به قوه غضبیه، و «حرص و قناعت»، که متعلق‌‌اند به قوه شهویه و آنکه متعلق به دو قوه یا سه قوه است به این نحو است که از برای آن، اصنافی چندند که بعضی متعلق به قوه‌ای و بعضی متعلق به قوه‌ای دیگر است، مثل «حب جاه»، که اگر مقصود از آن برتری بر مردم و تسلط بر خلق باشد از متقضیات قوه غضبیه است و اگر مطلوب از آن جمع مال و تنقیح امر اکل و جماع باشد از متعقات قوه شهویه است و همچنین «حسد»، اگر باعث آن عداوت باشد از دمائم قوه غضبیه است، و اگر سبب آن خواهش نعمت محسود باشد از رذائل قوه شهویه است.
پس اگر آن چیز از متقضیات قوه شهویه است، این صفت رذیله خواهد بود و متعلق به قوه عاقله و شهویه، و اگر مقتضای قوه غضبیه باشد این صفت رذیله متعلق خواهد بود به قوه عاقله و غضبیه، و اگر از مقتضیات غضبیه و شهویه باشد، این صفت رذیله متعلق خواهد بود به سه قوه عاقله، غضبیه و شهویه.
روی عن ابی بکر الصدیق (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): یس تدعی المعمة قیل: یا رسول اللَّه و ما المعمّة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعی الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضی له کل حاجة.
یعنی فی حال الحیض، و حرامست بر وی نماز کردن و روزه داشتن، اما روزه را قضا باید کردن و نماز نه، که زنی از عایشه پرسید ما بال الحائض تقضی الصوم و لا تقضی الصلاة؟ فقالت لها أحروریة انت قالت لست بحروریة، و لکنّی اسأل. فقالت کان یصیبنا ذلک علی عهد رسول اللَّه فتؤمر بقضاء الصوم و لا نؤمر بقضاء الصلاة. و حرامست بر مرد رسیدن بحائض و مباشرت با وی که مصطفی گفت: «من وطی‌ء امرأته و هی حائض فقضی بینهما ولد فاصابه جذام، فلا یلومنّ الّا نفسه، و من احتجم یوم السبت و الاربعاء فاصابه وضح فلا یلومنّ الا نفسه.»
«إِذْ دَخَلُوا عَلی‌ داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فی صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» ای فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فی غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علیّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» ای نحن خصمان «بَغی‌ بَعْضُنا عَلی‌ بَعْضٍ» جئناک لتقضی بیننا، فان قیل: کیف قالا بغی بعضنا علی بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغی احدهما علی الآخر، هذا من معاریض الکلام لا علی تحقیق البغی من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» ای بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» ای لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فی حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
بلی زین معنی او را یک غرض هست بگوید گر تقضی ور تقاضاست
انت تحیی قلوب من ماتوا انت تقضی امور من فاتوا