مخرج

معنی کلمه مخرج در لغت نامه دهخدا

مخرج. [ م َ رَ ] ( ع مص ) بیرون شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جای بیرون شدن. ( منتهی الارب ). جای بیرون آمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محل بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). هذا مخرجه ؛ این جای بیرون آمدن است. ( ناظم الاطباء ) : و قوت حرکت در فرزند پیدا آید تا سر سوی مخرج گرداند. ( کلیله و دمنه ). و از تنگی مخرج آن رنج بیند که در هیچ شکنجه ، آن صورت نتوان کرد. ( کلیله و دمنه ). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید. ( کلیله و دمنه ).
راه مرگ خلق ناپیدا رهی است
در نظر ناید عجایب مخرجی است.مولوی. || محل خلاصی و رهائی. یقال وجدت الامر مخرجاً؛ ای مخلصاً. ( ناظم الاطباء ). || آلت خروج. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). آن قسمت از بدن انسان یا حیوان که مدفوع را خارج کند.
- مخرج پس ؛ مقعد و کون. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
|| آبخانه. ( دهار ). جای لازم و فرناک. ( ناظم الاطباء ). || هنگام بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). || در نزد قراء و اهل صرف عبارت است از موضعی که حروف از آن خارج گردد به نحوی که بتوان حروفی را از حرف دیگر بواسطه صدا تشخیص داد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). محل تلفظ حروف و آنجا که در تلفظ حرف از آنجا بیرون می آید. محلی که در تلفظ حرف از آنجا خارج می گردد. ج ، مخارج. ( ناظم الاطباء ) : اکفاء؛ اختلاف حرف روی است و تبدیل آن به حروفی که در مخرج بدان نزدیک باشد. ( المعجم چ دانشگاه ص 213 ).
مخرج. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) بیرون برآورنده. ( غیاث ). بیرون آورنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بیرون کننده. ( ناظم الاطباء ).
- مخرج الضمیر ؛ کسی که از ضمیر و درون مردم اطلاع می دهد، و منجمی نیز به این صفت شهرت یافته است وی از ما فی الضمیر و آنچه که بر خاطر کسی خطور می کرد آگاهی می داد. ( از تاریخ الحکما چ لیپزیک 335 ).
|| باج اداکننده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اداکننده باج. ( ناظم الاطباء ). || شکارکننده شترمرغ ابلق. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که شکار می کند شتر مرغ ابلق را. ( ناظم الاطباء ).
مخرج. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) بیرون کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زمان بیرون کردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جای بیرون کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) بیرون کردن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ).

معنی کلمه مخرج در فرهنگ معین

(مُ خَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) بیرون آمده ، استخراج شده .
(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای خروج . ۲ - عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته است . ۳ - جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان . ج . مخارج .
(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خراج دهنده ، ادا کنندة باج .

معنی کلمه مخرج در فرهنگ عمید

۱. جای خارج شدن، محل خروج.
۲. (زبان شناسی ) محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان.
۳. [جمع: مخارج] (ریاضی ) عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده.
۴. (زیست شناسی ) معقد.

معنی کلمه مخرج در فرهنگ فارسی

جای خارج شدن، محل خروج، مخارج جمع
( اسم ) خراج دهنده ادا کنند. باج .
علم و ادب آموخته شده

معنی کلمه مخرج در فرهنگستان زبان و ادب

{denominator, consequent} [ریاضی] در کسر، عبارتی که پایین خط کسری نوشته می شود

معنی کلمه مخرج در دانشنامه آزاد فارسی

مخرج (جانورشناسی). مَخرَج (جانورشناسی)(anus)
منفذ انتهای لولۀ گوارش. خروج مواد غذایی هضم نشده و سایر مواد زاید را به شکل مدفوع از بدن ممکن می سازد. در انسان، این واژه برای توصیف چهار سانتی متر آخر لولۀ گوارشینیز به کار می رود. مخرج به صورت طبیعی با حلقه ای عضلانی به نام اسفنکتر(تنگ کننده) بسته نگه داشته می شود. بواسیربیماری متداول مخرج انسان است. مخرج در همۀ انواع جانوران پرسلولی وجود دارد. کیسه تنان(اسفنج ها) و کرم های پهندر این میان فقط دهان دارند.
مخرج (ریاضیات). مَخرَج (ریاضیات)(denominator)
مَخرَج
در ریاضیات، عدد یا حرفی در کسر متعارفی، زیر خط کسری، و اگر خط مورب به کار رود، در سمت راست آن. مخرج نشان می دهد واحد به چند قسمت برابر تقسیم شده است. مثلاً در کسر ۶/۵، مخرج ۶ به این معنی است که واحد به شش قسمت برابر تقسیم شده است. عدد بالای خط کسری را، که نشان می دهد چند قسمت‎ برداشته شده است، صورت کسرمی نامند. در حالت کلی، در هر کسر به شکل (فرمول ۱)، p صورت و q مخرج است.فرمول ۱:

معنی کلمه مخرج در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُخْرِجُ: خارج کننده
معنی مُخْرَجَ: خارج کردن (مصدر میمی است و مخرج صدق یعنی خارج کردنی که همه لوازم یک خروج موفق و در سلامت کامل را داشته باشد)
ریشه کلمه:
خرج (۱۸۲ بار)

معنی کلمه مخرج در ویکی واژه

خراج دهنده، ادا کنندة با
جای خرو
عددی که در زیر خط کسری قرار گرفته‌
جایگاه تولید هر یک از آواهای زبان.
مخار
بیرون آمده، استخراج شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مخرج

الا ربما ضاق الفضاء باهله و امکن من بین الاسنه مخرج
آن گه گفت با یعقوب: این بآن کردم تا تو تندرست در بیت المقدس نروی، تا فرزندت قربان نباید کرد بحکم نذر خویش. پس رفت و در بیت المقدس شد و فراموش کرد آنچه فریشته وی را گفته بود. قصد ذبح فرزند کرد. فریشته‌ای آمد و گفت: یا یعقوب تو از نذر خویش بیرون آمدی و مخرج پیدا شد، لا سبیل لک الی ولدک.
مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده‌ای زین مرده بیرون آورد
اندازه: طول پوزه تا مخرج ۱۶۴ و طول دم ۳۴۴ میلیمتر است.
هر کسر مثبتی را می‌توان به صورت مجموع چند کسر واحد متفاوت نوشت. (کسر واحد به کسری گفته می‌شود که صورت آن یک و مخرجش یک عدد طبیعی است)
برای ضرب اعداد گویا، صورت‌ها را در هم و مخرج‌ها نیز در هم ضرب می‌شوند.
با گروه ناکس و بی عصمت و ناموس، کوی می نشاید راه مخرج را، ره مدخل کنید
یک عدد اعشاری با مقدار اعشار متناوب ایجاد می‌کنند. ارقام تکرار شده در تناوب عدد اعشاری را دوره گردش می‌نامند. از آنجایی که مخرج این گونه کسرها دارای عامل‌های اول به غیر از ۲ و ۵ هستند، تقسیم صورت بر مخرج، باقی‌مانده صفر نخواهند داشت.
اندازه:طول پوزه تا مخرج 35میلی متر و طول دم 60میلی متر
ترک و تجریدست زاد اندر طریق راه حق هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست
در اینجا ۲ صورت کسر و ۴ مخرج کسر می‌باشد.
البته همین نتیجه را می‌توانستیم از ضرب صورت و مخرج کسر
(مخرج) برابر با صفر نباشد؛ آنگاه نسبت
هر کوبه تو آمد کج شد از در حق مخرج این نکته بود مدرج در سر قدر حقا
فشاندمی چو گهر حرف را ز مخرج آن چو بود سی و دو گوهر نهان به حقه درم
این مورد دقیقاً شبیه ضرب عدد در کسر می‌باشد و ابتدا باید به عدد مخرج یک بدهیم و سپس در هم ضرب کنیم.
فقط ترکیب‌های خاصی از صورت و مخرج باگ را تحریک می‌کنند.
شد مختلف بمخرج اگر نه چه شد که هست یک صوت و یک ترانه گهی مدح و گه هجا