تشفی. [ ت َ ش َف ْ فی ] ( ع مص ) شفا جستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). شفا یافتن : تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء؛ نال به الشفاء. ( از اقرب الموارد ). || شفا یافتن از خشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).بری شدن از خشم. ( از اقرب الموارد ). از غضب و کینه رستن. ( آنندراج ) : علی رایض حسنک را به بندمی برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام می بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ). چون بازجستی نبود کاراو را و حال او را [ حسنک را ] انتقامها و تشفی ها رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ). و تشفی و تلافی خلل جز بمظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68 ). جز به عبده نار و عنده کفار و تشفی به درک ثار راضی نشدند و سه روز متواتر در پی ایشان می رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418 ). - تشفی جستن ؛ شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها : از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. ( جهانگشای جوینی ). - تشفی خاطر ؛ آسایش خاطر از غیظ و خشم. ( ناظم الاطباء ). - تشفی دادن ؛ تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها : و کینه قدیم را که در دل داشت تشفی داده. ( جهانگشای جوینی ).
معنی کلمه تشفی در فرهنگ معین
(تَ شَ فِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - شفا یافتن ، بهبود جستن . ۲ - آرامش خاطر یافتن .
معنی کلمه تشفی در فرهنگ عمید
۱. شفا یافتن. ۲. آرامش خاطر یافتن، بهبود و آسودگی قلب پیدا کردن.
معنی کلمه تشفی در فرهنگ فارسی
شفایافتن، آرامش خاطریافتن، بهبودو آسودگی قلب ۱-( مصدر ) شفا یافتن بهبود جستن . ۲- آسودگی یافتن دل خوش کردن : تشفی خاطر. ۳- ( اسم ) بهبود. ۴- دل آسایی .
معنی کلمه تشفی در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] تشفّی یعنی تسکین و آرامش یافتن از خشم و غضب. از آن به مناسبت در باب نکاح و حدود سخن رفته است. تأدیب کودک توسط ولیّ به زدن تا سقف پنج یا شش تازیانه با ملایمت و نرمی، همچنین تأدیب زن ناشزه به زدن با شرایطی جایز است. زدن در موارد یادشده نباید به قصد تشفّی، بلکه باید به انگیزه تأدیب باشد.
معنی کلمه تشفی در ویکی واژه
شفا یافتن، بهبود جستن. آرامش خاطر یافتن.
جملاتی از کاربرد کلمه تشفی
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
یا یوسف عللنی ادلامک اخوانی کم من علل تشفی من غایة الاحزانی
سینهام زآه پیاپی چاک شد، کو آن طبیب کز تشفی مرهمی بر سینه بگذارد مرا
بیمارم و جویم ز رخت راه تشفی ناهارم و خواهم ز لبت وجه تناول
قد کلفنی عشقی، الصبوة لا تشفی اصعدت به عمری، ادرکت به ثاری
وَ هُوَ الْقاهِرُ ای القادر الذی لا یعجزه شیء، و لا یعتاض علیه شیء، و لم یزل عالیا لکل شیء، فهو القاهر فی العلو علی خلقه، فهو فوق کل شیء، و علا کل شیء، فلا شیء اعلی منه. و معنی القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا ای من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهی عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفی بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فی کل قضاء یکون منه فی خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفی علیه شیء من اعمالهم.
و تسقینا و تشفینا و مثل السر تخفینا و هذا کله فضل فانا لا نکافیکم
و اگر کسی در مبدأ جوانی ضبط نفس از شهوات و حلم نمودن در وقت سورت غضب و محافظت زبان و تحمل از اقران عادت گرفته باشد ملازمت این آداب برو دشوار نبود، چه پرستارانی که به خدمت سفها مبتلا شوند بر سفاهت و شتم اعراض فرسوده گردند و استماع انواع قبایح بر ایشان آسان شود، بحدی که ازان متأثر نشوند، بل گاه بود که بر امثال آن کلمات خنده های بی تکلف ازیشان صادر شود و آن را به بشاشت و خوش طبعی تلقی نمایند و اگرچه پیش ازان در نظائر آن احوال احتمال جایز نشمرده باشند و از انتقام به کلام و تشفی به جواب تحاشی ننموده؛ همچنین بود حال کسی که با فضیلت الفت گیرد و از مجارات سفیهان و محاوره ایشان اجتناب نماید.
ملک گفت: از جانبین ابتدا و جوانی رفت فاکنون نه ما را بر تو کراهیتی متوجه است و نه ترا از ما آزاری باقی، قول ما باور دار و بیهوده مفارقت جان گداز اختیار مکن. و بدان که من انتقام و تشفی را از معایب روزگار مردان شمرم و هرگز از روزگار خویش دران مبالغت روا نبینم.
دانستی که دنیا عبارت است از هر چیزی که در آن از برای بنده پیش از مردن نصیبی هست خواه نعمت ومال باشد، یا منصب و جاه، یا متابعت شهوت شکم و فرج، یا طلب علو و برتری و تکبر و انتقام و غضب و تشفی غیظ یا غیر اینها و بالجمله از برای دنیا شعب و فروعی بی حد است و لیکن اعظم آفات آن که متعلق به قوه شهویه است مال است، زیرا که هر زنده ای محتاج به آن است.