تذلل. [ ت َ ذَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) فروتنی کردن و نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ). فروتنی و تواضع نمودن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). فروتنی نمودن و عجز کردن و خود را خوار داشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فروتنی نمودن و خود را خوار داشتن. عجز و درخواست کردن. ( ناظم الاطباء ) : او را دیدند قطرات حسرات بر رخساره باتململ و تذلل و توجع و تفجع. ( تاریخ بیهق ص 174 ). تو آن کمند نداری که من خلاص بیابم اسیر ماندم و درمان تحملست وتذلل.سعدی.|| رام شدن. ( زوزنی ).
معنی کلمه تذلل در فرهنگ معین
(تَ ذَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) خواری نمودن ، فروتنی کردن .
معنی کلمه تذلل در فرهنگ عمید
۱. خود را خواروذلیل نشان دادن، اظهار خواری و فروتنی کردن. ۲. خواری، زبونی.
معنی کلمه تذلل در فرهنگ فارسی
خودراخواروذلیل نشان دادن، خواری وزبونی ۱-( مصدر ) خواری نمودن فروتنی کردن . ۲- رام شدن . ۳-( اسم ) خواری فروتنی . جمع : تذللات .
هزار گونه تذلل به جای آوردم یکی نکرد اثر در مناعت ایشان
احباب تو را باد همه ناز و تنعم اعدای تو را باد همه رنج و تذلل
پس او آرد تذلل در ولایت ادای حق عظمت را بغایت
تکبر یا استکبار یعنی انسان خود را برتر از دیگری بداند و عکس آن تذلل و خواریست، یعنی تن به هرکاری داده و شخصیت خود را ضایع کند و هر دو اینها مذموم است. حد وسط آن دو تواضع و فروتنی است.
آن یکی در حرارت عشق کاردی برداشت تا خود را ذبح کند معشوق را فضولی او معلوم بود و میدانست که جان را بنزد او قدریست نظر بسوی او نکرد تا زودتر زحمت وجود را از راه رهروان مهر او بردارد. هستی و توانائی معشوق را زیبد زیرا که این جمله ساز وصال است و ساز وصال معشوق را باید و نیستی و ناتوانی عاشق را باید زیرا که این جمله ساز فراق است و ساز فراق عاشق را باید و این لطیفه لطیف است. ای برادر وصال در مرتبه عاشقی آن پیرایه اوست و در مرتبه معشوقی حلیۀ این واین از آنست که او همیشه در ناز باشد و این پیوسته بر خاک خواری و ابتلا باشد اما تعزز او را تذلل این برای ظهور بکارست بامر اَلْاَشیاءُ تُعْرفُ بِاَضْدادِها پدید آید بار عشق از این علائق و عوائق دورست و در پردۀ نور خود مستورست او را با وصال و فراق کاری نیست و این صفات گرد سرادقات وجود او نگردد:
اما تشبه زن شایسته به مادران چنان بود که قربت و حضور شوهر خواهد و غیبت او را کاره بود و رنج خود در طریق حصول رضای او احتمال کند، چه مادر با فرزند همین طریق سپرد؛ و اما تشبه او به دوستان چنان بود که بدانچه شوهر بدو دهد قانع بود و او را در آنچه ازو بازدارد و بدو ندهد معذور داند، و مال خویش ازو دریغ ندارد و در اخلاق با او موافقت نماید؛ و اما تشبه او به کنیزکان چنان بود که مانند پرستاران تذلل نماید و خدمت بشرط کند، و بر تندخویی شوهر صبر کند و در افشای مدح و ستر عیب او کوشد، و نعمت او را شکر گزارد، و در آنچه موافق طبع او نبود با شوهر عتاب نکند.
جاه طلبی یا ریاست طلبی عشق به مقام و نیاز به حترام دیگرانست و در برابر ان تذلل وتواضع است که بسیارپسندیده است.
تکبر پس زحق بر ما سوا کرد تذلل کی بغیری ز اعتلا کرد
حریت مطلق در مقام غنای مطلق یافته شود، والا از روی معشوی، همچنانکه نیاز و عجز عاشق را ناز و کرشمۀ معشوق دریابد همچنین کرشمه و ناز او را نیز طلب و نیاز عاشق بکار آید، و این کار بییکدیگر راست نیاید، اینجا ناز و کرشمه و دلال معشوق با نیاز و تذلل و انکسار عاشق همه آن گوید:
شیخ الاسلام گفت: که بزرگان برفتهاند چه در سماع قول و چه در سماع قرآن. و زراة بن ابی اوفی قاضی بصره در محراب بود، قرآن میخواندند یکی برخواند فاذا نقر فی الناقور، الآیه. وی بانگی بکرد و بیفتاد مرده، و جز ازو چون علی فضیل عیاض و جز ازو. شیخ الاسلام گفت: سماع که دیدار آنرا مدد بود عجب نبود کی دل را در آن طاقت نبود و مرد را به آن توان نبود مردی که گوش فازو بود، و دیده فازو بود، چه جای طاقت و هوش بود؟ شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر شکیر بوده در نشاپور بوده در نشاپور، سید خداوند وقت و دل صاف و دل صاف و درویش صادق، خویشاوند خواجه سهل صعلوکی بود. روزی خواجه سهل ویرا دید گفت: خویشاوندا! چون هیچ بمن نیایی؟ گفت: بتو آیم، مرا ور نخیزی ور من ننگری یعنی که تکبر کنی. که من درویشم «بتذلل در من نگری»
بود ز قوت عرفان تذلل عارف بلی ز پری میوه بود تواضع شاخ