معنی کلمه تجلیه در لغت نامه دهخدا
فانتضلنا وابن سلمی قاعد
کعتیق الطیر یغضی و یجل.
ای و یجلی فحذف الیا کما فی نحو اذا بلغت الروح التراق ؛ ای التراقی. ( اقرب الموارد ). || تعبیر ضمیر خود کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).
تجلیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) ( از: «ج ل ی » ) آشکارکردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ): ان اﷲ یجلی الساعة؛ ای یظهرها. ( اقرب الموارد ). خداوند آشکار می کند قیامت را. ( ناظم الاطباء ). || پیشی گرفتن در حلبه. ( اقرب الموارد ).