تارکش

معنی کلمه تارکش در لغت نامه دهخدا

تارکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) آنکه تار کشد. ( آنندراج ). مفتول کش و زرکش. ( فرهنگ نفیسی ).

معنی کلمه تارکش در فرهنگ عمید

۱. مفتول کش.
۲. زرکش.

معنی کلمه تارکش در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه تار کشدمفتول کش زر کش .

جملاتی از کاربرد کلمه تارکش

تا خرامی به تارکش، خود را سدره، در پای منبر اندازد
و یا بر تخت جمشیدی مکان بگرفت ضحاکی ز جم بگرفت جام زرفشان بر تارکش بر زد
شور شهادتش به سر بود، وگرنه کی توان تیغ به تارکش فرو منقذ کافر آورد
نه از دست قلمزن تارکش پست نه گزلک را بر او در سرزنش دست
به یالش همی اندرآویختند همی خاک بر تارکش ریختند
نترسم به گیتی ز پور عنق اگر تارکش بر رسد بر افق
میان درخدمتش هرکونبندد چونیزه تارکش جای سنان باد
ثنا گفت و برتارکش بوسه داد همان نام یزدان براو کرد یاد
دلوهای دریده تارکشان رشته‌های گسسته ناوکشان
زینت از تشریف فضلناش داد تارکش را تاج کرمنا نهاد