تأنس

معنی کلمه تأنس در لغت نامه دهخدا

تأنس. [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] ( ع مص ) انس گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). ضد توحش. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). خو گرفتن به چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || انسان گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || تأنس درنده ؛ احساس کردن آن شکار را از دور. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || تأنس دد به چیزی ؛ خو گرفتن بدان. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تأنس در فرهنگ معین

( تأنس ) (تَ أَ نُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) انس گرفتن ، خوی گرفتن .

معنی کلمه تأنس در فرهنگ فارسی

( مصدر ) انس گرفتن خوی گرفتن مقابل توحش .

معنی کلمه تأنس در ویکی واژه

انس گرفتن، خوی گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأنس

قول دیگر آنست که باین ذکر زبان خواهد، مصدر اضافت بمفعول کرده یعنی تطمئن قلوبهم بذکرهم اللَّه بالسنتهم او بالسنة غیرهم دلهای ایشان آرام گیرد و بنازد چون ذکر و ثناء خدای تعالی بر زبان رانند یا از دیگری شنوند. قال الزّجاج: اذا ذکر اللَّه بوحدانیّته آمنوا غیر شاکین. روی عن ابن عباس قال: هذا فی الحلف اذا حلف الرّجل المسلم باللّه علی شی‌ء سکن قلوب المؤمنین الیه. و قال مقاتل: تستأنس قلوبهم بالقرآن الا بذکر اللَّه ای بسبب ذکره تطمئنّ قلوب المؤمنین.
خنک مر آن کسی که قرآن رهبر اوست، توفیق رفیق او و دار السّلام مقرّ اوست. او که قرآن قدیم انیس اوست، یقین دان که خداوند کریم جلیس اوست. میگوید جلّ جلاله: انا جلیس من ذکرنی و انیس من استأنس بی حبیب من احبّنی و مطیع من اطاعنی».
که آهوی متأنس بماند از یاران به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وی من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتی، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق‌ بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانی با آدمی متأنس بودند، و وحشی نبودند. چون روزی چند برآمد گرسنه شد. طعامی نمی‌یافت. آهوی بیابانی را بگرفت، و سنگ بر سر وی میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانی ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنی آدم انس نگرفتند.
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها، و للارواح ضیاءها، و للاسرار سناءها و علاءها، و بالحقّ بقاءها، عزّ لسان ذکرها و اعزّ منه جنان صحبها، و اعزّ منه سرّ عرفها و استأنس بها. شادی مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، انس دوستان در آن جهان بلقاء و سلام اوست. هذا سماعک من العبد القارئ فکیف سماعک من الفرد البارئ؟ هذا سماعک من العبد فی دار الهلک، فکیف سماعک من الملک فی دار الملک؟ هذا سماعک و انت فی الخطر، فکیف سماعک و انت فی النّظر؟ هذا سماعک و انت مقهور مأسور، فکیف سماعک و انت فی دار النّور و السّرور من الشّراب الطّهور؟ مخمور فی مشاهدة الملک الغفور! ای عجبا، امروز در سرای فنا، در بحر خطا، میان موج بلا، از سماع نام دوست چندین راحت و لذّت می‌یابی فردا در سرای بقا، در محلّ رضا، بوقت لقا، چون نام دوست از دوست شنوی لذّت و راحت گویی چند خواهی یافت؟! آن روز بنده در روضه رضا نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، خلعت رفعت پوشیده، بر بساط نشاط آرامیده، از حوض کوثر شربت یافته شربتی از شیر سفیدتر، از عسل شیرین‌تر، از مشک بویاتر.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنی النساء می‌گوید اللَّه تعالی بیافرید از تنهای شما زنان. قتادة گفت یعنی حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوی وی. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانی آفرید از جنس شما، بشری همچون شما تا با وی انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و گفته اند هر که خدای را بشناخت عیش او صافی گشت و زندگانی برو خوش شد و همه چیزها از وی بترسد و بخدا مستأنس شود.
اما محبت بنده مر خداوند را صفتی است که اندر دل مؤمن مطیع پدیدار آید، به معنی تعظیم و تکبیر؛ تا رضای محبوب را طلب کند و اندر طلب رؤیت وی بی صبر گردد واندر آرزوی قربت وی بی قرار گردد و بدون وی با کس قرار نیابد و خو با ذکر وی کند و از دون ذکر وی تبرا کند و آرام بر وی حرام شود. قرار از وی نَفُور گردد واز جملهٔ مألوفات و مستأنسات منقطع گردد و از هواها اعراض کند. به سلطان دوستی اقبال کند و مر حکم او را گردن نهد و به نُعوت کمال مر حق را تعالی و تقدس بشناسد.
گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
مستأنس گشت گاه مدحت با طبع معانی شوارد