معنی کلمه درنده در لغت نامه دهخدا
ز گوینده پرسید کاین پوست چیست
ددان را بدینگونه درّنده کیست.فردوسی.هم عشق بغایت تمام است
کو را دده و درنده رام است.نظامی.گفتند مگر اجل رسیدش
یا چنگ درنده ای دریدش.نظامی.چه کردی که درّنده رام تو شد.سعدی.سبع؛ جانور درنده. ( دهار ). عُسالق ،عسلق ؛ هر درنده شکاری. ( منتهی الارب ). فدفدة؛ دویدن گریزان از درنده یا از دشمن. هلیاع ؛ درنده ای است خرد. هلیاغ ؛ جانورکی است درنده. ( از منتهی الارب ).
این صیغه صفت پلنگ و شیر و گرگ و غیره آید،چون شواهد زیر.
- پلنگ درنده ؛ پلنگ مفترس :
که زنهار از این کژدمان خموش
پلنگان درّنده صوف پوش.سعدی.- درنده پلنگ ؛ پلنگ درنده و مفترس :
درّنده پلنگ وحش زاده
زیرش چو پلنگی اوفتاده.نظامی.- درنده شیر؛ شیر مفترس :
سپهدار ایران که نامش زریر
نبرده دلیری چو درّنده شیر.دقیقی.همان از تن خویش نابوده سیر
نیاید کسی پیش درّنده شیر.فردوسی.چو یک پاس بگذشت درّنده شیر
به پیش کنام خود آمد دلیر.فردوسی.چه روبه به پیشش چه درّنده شیر
چه مردی به پیشش چه سیصد دلیر.فردوسی.نخواهی شد از خون مردان تو سیر
بر آنم که هستی تو درّنده شیر.فردوسی.ز درّنده شیران زمین شد تهی
به پرّنده مرغان رسید آگهی.فردوسی.- درنده گرگ ؛ گرگ مفترس :
پس آن بیدرفش پلید سترگ
به پیش اندر آید چو درّنده گرگ.