تألم

معنی کلمه تألم در لغت نامه دهخدا

تألم. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) توجع. ( اقرب الموارد ). دردمندی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دردمندی. ( ترجمان علامه جرجانی ). درد نمودن. ( دهار ). درد یافتن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن. ( فرهنگ نظام ). || اندوه. ( ترجمان علامه جرجانی ).

معنی کلمه تألم در فرهنگ معین

( تألم ) (تَ أَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) اندوهگین شدن ، دردمندی نمودن .

معنی کلمه تألم در فرهنگ عمید

۱. دردمند شدن، آزرده شدن.
۲. دردناک شدن.
۳. دردمندی.

معنی کلمه تألم در فرهنگ فارسی

دردمندشدن، دردناک شدن، آزرده شدن، دردمندی
۱- ( مصدر ) درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن . ۲- ( اسم ) اندوهناکی اندوهگنی . جمع : تالمات .

معنی کلمه تألم در ویکی واژه

اندوهگین شدن، دردمندی نمودن.

جملاتی از کاربرد کلمه تألم

و اگر کسی را محبت به سر حد کمال رسد دیگر از هیچ امری محزون و متألم نمی گردد، زیرا شادی او به چیزی است که زوال ندارد پس دل او همیشه فرحناک است.
از درگذشت عمه عزیزم شاهدخت اشرف پهلوی بسیار متأثر و متألم شدم. خاطرات بسیاری از دوران کودکی تا به امروز از ایشان برایم به یادگار مانده‌است.» خسرو اکمل مدیر سابق تشریفات دربار شاه در گفتگو با بی‌بی‌سی تأیید کرد که اشرف پهلوی بعد از ظهر پنجشنبه به وقت محلی به دلایل طبیعی درگذشت. او از بیماری آلزایمر رنج می‌برد.
در وی از ذره خاشاکی دردی یابی در وی از نیشتر پشه تألم بینی
پس عاشقی که جمیع هم او غرق مشاهده جمال معشوق، یا همه حواس او محو خیال محبت او باشد می شود که بر او اموری وارد شود که اگر مرتبه عشق نمی بود از آن متألم و متأثر می شد و لیکن به جهت استیلای محبت بر قلب او مطلقا ادراک الم و غم آن را نمی کند اگر چه آن امور از غیر دوست بر او وارد شود، چه جای آنکه از دوست به او رسد، که در این وقت از آن، سرور و لذت و عیش و بهجت یابد و چونکه شبهه ای نیست که محبت خداوند بالاترین محبتها، و مشغولی دل به آن اعظم مشغولی هاست، پس کسی که از آن بهره یافت بسا باشد که چنان از باده محبت بیهوش، و از یاد دوست واله و مدهوش گردد که از آنچه بر او وارد شود ألمی احسان نکند و گوید:
و هان، هان چنان گمان نکنی که حزن و الم، امری است که به اختیار خود نیست و بی اختیار روی می دهد نه چنین است، بلکه آن امری است اختیاری، که هر کسی آن را به اختیار فاسد خود راه می دهد زیرا که می بینیم که هر چه از شخصی برطرف می شود و به جهت آن متألم و محزون می گردد و جمعی کثیر از مردمان آن را ندارند بلکه گاه است، هرگز در مدت عمر خود نداشته اند و با وجود این اصلا و مطلقا حزنی و اندوهی ندارند بلکه خوشحال و خرم هستند.
داستان فیلم بر محور دو خانواده است. خانواده نخست بر اثر تصادف دخترشان زهره را از دست داده‌اند و خانواده دوم که بر اثر بمباران دشمن، بجز یک نوجوان جاسم، همگی شهید شده‌اند. پدر او هاشم بندری در مأموریت بوده، با وجود تأثر شدیدی که از این واقعه دارد، به جهت اعزام به مأموریت‌های مختلف، همچنان قادر نیست تا تنها بازمانده خانواده را نگهداری کند. پدر خانواده اول در نظر دارد جاسم را به جمع خانواده خویش وارد کند اما مادر زهره که به شدت متألم از فقدان دخترش است در خصوص پذیرش جاسم تردید دارد. وی پس از ماجراهایی با یاری همسرش و دکتر روان‌شناس، خاطرات تلخ گذشته را به فراموشی سپرده و سرانجام جاسم را به عنوان فرزند خود می‌پذیرد.
چهارم: به پریشانی خاطر عاشق و گرفتاری به آلام و غمهایی که دل او مشوش داشته باشد، زیرا که لذتی که آدم صحیح، و مطمئن خاطری که هیچ فکری بجز وصال و ملاقات معشوق ندارد از وصال او می برد هرگز ترسناک مشوش یا بیمار متألم یا کسی که دل او مشغول فکر مهمی است نمی برد پس کسی که محبت او اندک باشد و معشوق را از دور در تاریکی ببیند و به جهت شغلی از امور خود دل او پریشان باشد یا در جامه او عقربهای بسیار باشد که او را بگزند، اگر چه فی الجمله را از دیدار معشوق می یابد اما لذات او نسبتی ندارد به لذت عاشق دل از دست داده که محبت او به نهایت رسیده باشد و بجز یاد معشوق هیچ فکری نداشته باشد و معشوقه را در روز روشن بی پرده ملاقات کند پس همچنین لذت معرفت خدا در دنیا با وجود حجاب بدن و پرده تن و گرفتاری مشاغل دنیویه اگر چه همان تدبیر بدن خود باشد و تسلط مار و عقرب طبیعت از گرسنگی و تشنگی و غضب و حرص و شهوت و حبس در چاه طبیعت اصلا نسبتی ندارد با لذت لقاء و مشاهده در وقتی که همه اینها مرتفع گردد پس عارف به خدا چون در دنیا از عایق و مانع خالی نمی تواند بود ممکن نیست که بهجت صافی و لذت کامل از برای او حاصل شود.
محمدرضا نیز متنی به این عنوان تهیه کرد و با ابراز کمال تأسف و تألم و با تذکر اینکه ثریا پهلوی در تمام مدت همسری محمدرضا پهلوی از هیچ گونه خدمت و عطوفت و خیرخواهی نسبت به ملت ایران خودداری نفرموده و از هر حیث شایستگی مقام شامخ خود را داشته‌اند و در این مورد نیز با کمال علاقه و محبتی که فی‌مابین وجود دارد، آمادگی خود را برای قبول هر نوع تصمیمی که از طرف ذات شاهانه اتخاذ شود اعلام کردند. با اظهار نظر هیئت مشورتی، موافقت و با صرف نظر از احساسات شخصی خود در برابر مصالح عالیه مهمی تصمیم خویش را به جدایی اتخاذ کردند.[نیازمند منبع]
صفت اول خوف است و آن عبارت است از: دل سوختن و متألم بودن به سبب تشویش رسیدن به ناخوشی که تحقق آن محتمل باشد و تألم از تشویش امری که یقین باشد حصولش یا مظنون باشد اگر چه آن را خوف نگویند ولیکن آن نیز از ضعف نفس و موجب هلاکت است در ضمن خوف مذکور می شود.
و آن جماعت یا به سبب ضعف طبیعت و غلبه جبن بر غریزت منفعل آن آثار شوند، تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم خویشتن را فضیحت کنند و در معرض زحمت اجانب و دلسوزی دوستان و شماتت دشمنان آرند، و یا اگر به اهل سعادت تشبه کنند، و بظاهر صبر و سکون به تکلف استعمال فرمایند، در باطن متألم و مضطرب باشند و از غمری و عدم معرفت و واثق نابودن به سلامت عاقبت حرکات نامتناسب از ایشان صادر شود، بلکه مثال افعال و حرکات ایشان افعال و حرکات عضو مفلوج بود که، از عدم مطاوعت آلت، چون تحریکش به جانب یمین کنند حرکات به طرف شمال حادث شود و برعکس همچنین. و کسی که نفس او مرتاض نباشد از تجاوز حد اعتدال و میل به طرف افراط یا تفریط ایمن نبود.
باز آنکه هر که از موت طبیع خائف بود از لازم ذات و تمام ماهیت خویش خائف بود، چه انسان حی ناطق مایت است، پس مایت که جزوی از حد است تمام ماهیت بود، و کدام جهل بود زیادت ازانکه کسی گمان برد که فنای او به حیات اوست، و نقصان او به تمام او؟ و عاقل باید که از نقصان مستوحش بود و با کمال مستأنس، و همیشه طالب چیزی بود که او را تام و شریف و باقی گرداند، و از قید و أسر طبیعت بیرون آرد و آزاد کند، و داند که چون جوهر شریف الهی از جوهر کثیف ظلمانی خلاص یابد، خلاص نقا و صفا نه خلاص مزاج و کدورت، بر سعادت خود ظفر یافته باشد و به ملکوت عالم و جوار خداوند خویش و مخالطت ارواح پاکان رسیده و از اضداد و آفات نجات یافته. و از اینجا معلوم شود که بدبخت کسی بود که نفس او پیش از مفارقت بدن به آلات جسمانی و ملاذ نفسانی مایل و مشتاق بود و از مفارقت آن خائف، چه چنین کس در غایت بعد بود از قرارگاه خویش و متوجه به موضعی که از آن موضع متألم تر باشد.
از دلی کز چنگ زلف دلبری دیده گزند نغمه مطرب کجا رفع تألم می‌کند
تأملها و لا منها تألم و کن فیها کأبناء الطَّریق