بی‌وجه

معنی کلمه بی‌وجه در لغت نامه دهخدا

بی وجه. [ وَج ْه ْ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بلاکلام بی وجه و ناصواب افتد. ( تاریخ رشیدی ). رجوع به وجه شود.

معنی کلمه بی‌وجه در فرهنگ فارسی

که وجهی ندارد ٠ که محلی ندارد ٠

معنی کلمه بی‌وجه در فرهنگستان زبان و ادب

{anhedral} [زمین شناسی] ویژگی بلوری که فاقد وجوه بلوری است متـ . بیگانه ریخت xenomorphic, allotriomorphic

معنی کلمه بی‌وجه در ویکی واژه

ویژگی بلوری که فاقد وجوه بلوری است

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌وجه

خلق رابی‌وجه روزی عمر خواهد بود نه وجه روزی از کجا چون بوالحسن محبوس شد
بوی گل گر از چمن بیرون رود بی‌وجه نیست بلبل گم‌گشته را سوی چمن می‌آورد
با غم عشق تو بی‌وجه مرا جان دادن دل نمی‌داد ولی زلف تو روی آورده‌ست
بی‌وجه جنایتی و جرمی باید که به شرم و روی زردی
۳۷. خزینه باید که همه وقتی موثر باشد و خرج بی‌وجه روا ندارد که دشمنان در کمینند و حوادث در راه.
نظر نکردن و از خشم روی تابیدن غضب نمودن و بی‌وجه ناسزا گفتن
دهر را هم مشرب عزلت‌پسند افتاده است نیست بی‌وجهی که دایم دشمن جمعیت است
بی‌وجه به خلق خشم و کینش بر گه زده صد گره جبینش
آشوب رقص و شور و شر و های و هوی او دیوانگیست این همه بی‌وجه حالتی
اشک اگر بی‌وجه ریزد آبروی ما رواست چون به رو می‌آید آخر آنچه با ما می‌کند