معنی کلمه محلی در لغت نامه دهخدا
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.سعدی.|| جلاداده شده.( ناظم الاطباء ). || وصف کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً به معنی چهره. ( غیاث ) ( آنندراج ).
محلی. [ م ُ ح َل ْ لی ] ( ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. ( ناظم الاطباء ). شیرین گرداننده. ( آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تحلیة شود. || آن که حلیه سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم.مسعودسعد.
محلی. [ م ُ ] ( ع ص ) آرایش کننده چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. ( ناظم الاطباء ). شیرین گرداننده. || شیرین یابنده چیزی را. ( آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به محل. || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. ( ناظم الاطباء ).
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به محله است و آن غیر از المحلةالکبری به مصر می باشد. ( از تاج العروس ).
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( اِخ ) حسین بن محمد محلی شافعی ( مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است ) فقیه و ریاضی دان. او راست : کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریة علی متن السخاویة ( علم حساب )، تألیف در 1138 هَ. ق. ( از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625 ).
محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلةالکبری و متوفی در 1097 هَ. ق. او راست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی. ( از تاج العروس ).