بی‌هنری

معنی کلمه بی‌هنری در لغت نامه دهخدا

بی هنری. [ هَُ ن َ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی. ناکارآزمودگی. ( ناظم الاطباء ). || بی مایگی و بی کمالی. فقد فضیلت و کمال. بی کمالاتی :
چون سپیدار سر ز بی هنری
از ره مردمی فرونارند.ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید، رسوا.ناصرخسرو.قاید بخت بود بی هنری.سیف اسفرنگ.از بی هنری و بی وفایی
یاران همه کرده زو جدایی.نظامی.بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری.حافظ.

معنی کلمه بی‌هنری در فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی بی هنر . بی وقوفی . ناکار آزمودگی . یا بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی .

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌هنری

گشتند رهی او ز نادانی هر بی‌هنری و هر نگون‌ساری
چون مردِ هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشهٔ خود بی‌هنری را
هنرت باید از آغاز، اگر نه بی‌هنری محال باشد جستن بهی و پیش گهی
حالیا بی‌هنری حاصل تست گر سوادی‌است‌ فقط در دل تست
هنوز مشکل مانده‌ست حال پیر تو را هزار آیت کبری در او چه بی‌هنری
همی رسند ازو بی‌گناه و بی‌هنری یکی به فرق ثریا یکی به تحت ثری
به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی چو گشت مفلس هر شوربخت بی‌هنری
مکن از بی‌هنری عیب من دلشده را عشق نگذاشت که تا من هنری‌ آموزم
زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد
شود دلیل هنر، کذب و خودستایی و لاف دلیل بی‌هنری‌، خامشی و صبر و سکون