بی‌صبر

معنی کلمه بی‌صبر در لغت نامه دهخدا

بی صبر. [ ص َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + صبر ) ناشکیبا. بی تحمل. ( ناظم الاطباء ). ناآرام :
چو بانو زین سخن لختی فروگفت
بت بی صبر شد با صابری جفت.نظامی.مهین بانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بی صبر و بی هوش.نظامی.بر آن آواز خرگاهی پر از جوش
سوی خرگاه شد بی صبر و بی هوش.نظامی.غرقه در بحر عمیق تو چنان بی صبرم
که مبادا که ز دریام بساحل فکند.سعدی.و رجوع به صبر شود.
- بی صبر شدن ؛ ناآرام شدن. بی تحمل شدن. ناشکیبا شدن : تا دختر بی صبر شد و سوگندان برداد و گفت بگوی. ( سندبادنامه ص 192 ).
- بی صبر کردن ؛ بی تحمل کردن. بی طاقت کردن. ناشکیبا کردن :
لفظ جبرم عشق را بی صبر کرد
وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد.مولوی.

معنی کلمه بی‌صبر در فرهنگ عمید

ناشکیبا، بی شکیب.

معنی کلمه بی‌صبر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ناشکیبا بی تحمل .

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌صبر

سورهٔ کهف سورهٔ ۱۸ام قرآن است، ۱۱۰ آیه دارد و از سوره‌های مکی است. یکی از مهم‌ترین بخش‌های این سوره داستان اصحاب کهف و مقابلهٔ عده‌ای از جوانان در برابر حاکم ستمگر است. از داستان‌های دیگر این سوره، داستان موسی و خضر و بی‌صبری موسی در یافتن دلیل کارهای خضر و داستان ذوالقرنین و مقابلهٔ او با یاجوج و ماجوج است. این سوره با حمد خدا آغاز و با توحید و ایمان پایان می‌پذیرد و همانند دیگر سوره‌های مکی به بیان اعتقادات اساسی مسلمانان مانند مبدأ و معاد می‌پردازد.
رزق آید پیش هر که صبر جست رنج کوششها ز بی‌صبری تست
هنگام تولد ۱۱۶ سالگی‌اش، برای نخستین‌بار پس از یک‌سال، عکس‌های جدیدی از او منتشر شد. خانواده‌اش گفتند که او بی‌صبرانه منتظر تولدش است.
رحیم بخش، بی‌صبرانه منتظر بود که روزی کشورش آرام شود و به شهر و دیار خود بازگردد امّا دریغ و درد که اجل این فرصت را از وی گرفت و سر انجام بعد از سال‌ها بیماری تن رنجور و بیمارش را به دست خاک سپرد.
بی‌صبرم آنچنان که به قدر کرشمه‌ای جانی گرو نهاده، دلی وام کرده‌ام
که ز مصحف کور می‌خواندی درست گشت بی‌صبر و ازو آن حال جست
با یار به بوستان شدم رهگذری کردم نظری سوی گل از بی‌صبری
سرا چه‌بْوَد‌؟ فلک را برشکافم ز بی‌صبری قیامت را نپایم
دیده مشغول خیال است از آن امشب خون از شکاف دل بی‌صبر و سکون می‌ریزم
پس به زینب گفکای بی‌صبر و تاب گریه کن در رفتن شام خراب
میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت
بزیر تیغ فدای نظاره حسرت به سوی خواهر بی‌صبر و تاب‌کردن تو
چنین تا مدتی در خانه می‌بود ز بی‌صبری دلش دیوانه می‌بود