جملاتی از کاربرد کلمه بیبل
سروری بیبلا به سر نشود صفدری بی
مصاف برناید
همچو مژگانطور نازت یکقلم برگشتهاست بیبلایی نیستی هرچند وامیبینمت
هنوز از مصر تا کنعان توان ره بیبلد رفتن که بوی پیرهن ره مینماید کاروانش را
زیر قدمت ببوسم ایرا بالای تو بیبلا نباشد
بلای جان ناساز است و جانبازان شیدا را میسر نیست یکدم شاد بودن بیبلای او
چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ستور من بهچنین شب همی سپرد رهی رهی خوش و سبک آهنگ و بیبلا و عِقاب
بیبلا نازنین شمرد او را چون بلا دید در سپرد او را
چرغ گیرد بیبلایی گرگ را در زیر بال با شه گیرد بیگزندی صَعوه را در زیر پر
عشق خوبان بیبلا هرگز که دید؟ خوب نیز از حق خویش اندر بلاست