بیجه

معنی کلمه بیجه در لغت نامه دهخدا

بیجه. [ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) معشوقه کلمه فارسی است و این مصغر و مخفف بی بی است. ( غیاث ). ( از تاج العروس ) ( یادداشت بخط مؤلف ). و هو العرس و العرس حائط بین حائطی البیت الشتوی لایبلغ به اقصی لیکون ادنی و انما یکون ذلک بالبلاد الباردة. ( قاموس از یادداشت بخط مؤلف ). بمعنی عرس است و آن دیواری است که مابین دو دیوار خانه سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و مسقف سازند تا آنجا گرم تر شود. ( منتهی الارب ) ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به بیچه و عرس شود.

معنی کلمه بیجه در فرهنگ معین

(بِ جَ ) ( اِ. ) ۱ - مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن ، خرید و فروش شود. ۲ - مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت .

معنی کلمه بیجه در فرهنگ فارسی

معشوقه و این مصغر است و مخفف بی بی است یا فارسی ٠

معنی کلمه بیجه در ویکی واژه

مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود.
مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت.

جملاتی از کاربرد کلمه بیجه

ببام دیر اکنون بیجهاتست ز یکّی در یکی اعیان ذاتست
شرح حسنت گنجدم اندر بیان گر بگنجد بیجهت اندر جهات
عشق چو از عاشق هر چیز که جز معشوق بود محو کرد او را فرمود که اکنون روی بدل بیجهت خود آر و مرا هزار قبله پندار زیرا که چون فراش لاساحت دل از غبار اغیار پاک کند سلطان الا در وی بی کیفیتی نزول کند.
در جهت رو نمینماید او تو ورا سوی بیجهت میجو
چو منصوراز حقیقت بیجهت شد ز ذات کل بحق او یک صفت شد
وصف آن بیجهت مپرس از من حرف بی جا نمیتوانم گفت
سنگی که زدی بر سر ما بیجهتی نیست لیلی به تکلف شکند کاسه مجنون
نفحه در نفحه جان نو بخشند بیجهان صد جهان نو بخشند
ز بیجهه شرف جمع جمع داد و جهاند دل مراز جمیع جهات همت عشق
اگر چه عذر کرمهای او نیارم خواست که کرد بیجهتی ابتدای تربیتم