بوجه

معنی کلمه بوجه در لغت نامه دهخدا

بوجه. [ ب ِ وَ ه ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) بروش. بمنوال. بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل. به این معنی لازم الاضافه است. ( فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از عربی. بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. ( ناظم الاطباء ).
بوجه. [ ب ِ وَج ْه ْ ] ( ق مرکب ) چنانکه باید. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- بوجه بودن ؛ درست بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه بوجه در فرهنگ معین

(بِ وَ ) [ ع - فا. ] (ق . ) شایسته ، آنچنان که باید.

معنی کلمه بوجه در فرهنگ فارسی

بروش بمنوال بطور بطرز : بوجه اتم و اکمل . توضیح باین معنی لازم الاضافه است .

معنی کلمه بوجه در ویکی واژه

شایسته، آنچنان که باید.
بوجه:واژه ی بوجه به معنای "برنده سیاهی ها" یا "تیغ آفتاب" است.

جملاتی از کاربرد کلمه بوجه

مونس احمد به مجلس چار یار مونس بوجهل عتبه و ذوالخمار
اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی برای او صله‌ها شد ز کلک غیب رقم
پس از امضای پیمان‌های اسلو به غزه بازگشت و اولین وزیر زن حکومت خودگردان فلسطین شد. پس از نبرد غزه ۲۰۰۷ و تصرف این منطقه توسط حماس، غارتگران به خانه او حمله‌ور شده و مبلمان، لباس‌ها، جواهرات، آلبوم‌های خانوادگی و وسایل همسرش ابوجهاد را به سرقت بردند. او می‌گفت این چپاول‌گری در روز روشن و در برابر دیدگان نظامیان حماس انجام شده است.
گرچه بی وجهست بر هر ناقص اطلاق کمال ناقصی گر نقص خود داند بوجهی کامل است
دربدو آفرینش چون عقل دید دستش گفت این بوجه روزی تا حشر خلق را بس
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانی و کان من اشراف اهل الیمن، فرأی رسول اللَّه (ص) فی حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فی ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذی یقول؟ قال: وحی و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتی النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فی ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
دست رد بر سخنم خصم گذارد چه عجب نیست اقرار ابوجهل به پیغمبر خویش
پس در وزارت معمار و دادگر باش، تا زبان و دست تو همیشه دراز بود و زندگانی تو بی‌بیم بود؛ اگر لشکر بر تو بشورند خداوند را ناچاره دست تو باید کوتاه کردن، تا دست خداوند تو کوتاه نکند، پس آن بیدادی تنها نه بر تن خود کرده باشی، بر لشکر و بر خداوند و بر خویشتن کرده باشی و آن توفیر تقصیر کار تو گردد. پس پادشاه را بعث کن بر نیکویی کردن با لشکر و رعیت، که پادشاه برعیت و لشکر آبادان باشد و دیه بدهقان، پس اگر در آبادانی کوشی جهانداری کنی و بدانک جهانداری با لشکر توان کرد و لشکر بزر توان داشت و زر بعمارت کردن بدست آید و عمارت بعدل و انصاف توان کردن؛ پس از عدل و انصاف غافل مباش. اگر چه بی‌خیانت و صاین باشی همیشه از پادشاه ترسان باش و هیچ کس را از پادشاه چندان نباید ترسید که وزیر را و اگر پادشاهی خرد بود خرد مشمار، که مثال پادشاه‌زادگان چون مثال بچهٔ مرغابی بود و بچهٔ مرغابی را شنا کردن نباید آموخت که پس روزگاری بر نیاید که تا وی از نیک و بد تو آگاه گردد. پس اگر پادشاه بالغ و تمام باشد از دو بیرون نباشد: یا دانا بود، یا نادان؛ اگر دانا بود و بخیانت تو راضی نباشد بوجهی نیکوتر دست تو کوتاه کند و اگر نادان و جاهل باشد نعوذبالله بوجهی هر کدام زشت‌تر بود ترا معزول کند و از دانا مگر بجان برهی و از نادان و جاهل بهیچ روی نرهی و دیگر هر کجا پادشاه رود او را تنها مگذار، تا دشمنان تو با وی فرصت بدی نجویند و فرصت بد گفتن تو نیابد و او را از حال خویش بنگر دانند و غافل مباش از پیوسته پرسیدن از حال ولی نعمت و از حال او آگاه بودن، چنان که نزدیکان او جاسوس تو باشند، تا هر نفسی که او زند تو آگاه باشی و هر زهری را با زهری ساخته داری و از پادشاهان اطراف عالم آگاه باش و چنان باید که در هیچ ملکی دوست و دشمن نو شربتی آب نخورند که کسان ایشان ترا باز ننمایند و تو از مملکت وی همچنان آگاه باش که از مملکت پادشاه خویش.
با امضای حکمی از طرف ریاست جمهوری در ۱۲ تیر ۱۳۵۸، کارتر مجوز اختصاص بوجه جهت پشتیبانی از مجاهدین مخالف دولت را که قسمتی از برنامه آژانس مرکزی اطلاعات (سیا) تحت عنوان «عملیات گردباد» می‌شد را صادر کرد.
پس از مرگ اسپنتمان و ازدواج با روشنک که به منظور تحکیم روابط با ساتراپ‌های جدیدش انجام گرفت، توجه اسکندر به سوی شبه قارهٔ هند معطوف شد. او رؤسای قبایل ساتراپی گنداره، واقع در شمال پاکستان امروزی، را دعوت کرد که پیش او بیایند و از او اطاعت کنند. اومفیس، فرماندار تاکسیلا که قلمروش از رود سند تا جهلم گسترده بود، از اسکندر تبعیت کرد اما رؤسای برخی قبایل منجمله بخش‌های آسپاسیوی و آساکنوی از کمبوجه، حاضر به متابعت نشدند.
ابوجهاد در نوزده سالگی عضو جنبش اخوان‌المسلمین شد و به جرم انجام یک عملیات نظامی در خان یونس توسط پلیس مصر بازداشت شد و چند ماهی را در زندان به سر برد. در ۱۹۵۱ در قاهره با یاسر عرفات آشنا شد و با یکدیگر جنبش فتح را بنیان نهادند که در ۱۹۶۴ با اتحاد با گروه‌های کوچک‌تر فلسطینی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را ایجاد کردند. او مدتی در دانشگاه اسکندریه درس خواند اما تحصیل دانشگاهی خود را تمام نکرد.
ابوجهاد با وجود ارتباط نزدیک با کشورهای کمونیستی از نظر ایدئولوژیک به آن معتقد نبود و در طیف میانه‌رو فتح قرار می‌گرفت. نظریه او که آن را «انقلاب آزادی‌بخش مردمی» می‌نامید بر مبنای قیام مردم ساکن سرزمین‌های اشغال‌شده‌استوار بود. ابوجهاد بیش از هر شخص دیگری در فتح و ساف به کشاندن مبارزه به کرانه باختری و نوار غزه اعتقاد داشت و شبکه‌های ارتباطی مهمی را بین مبارزان ساکن این مناطق و گروه‌های مقاومت فلسطینی برقرار کرده بود.
دوستی و همکاری دیرینه‌اش با عرفات کمک زیادی به عرفات می‌کرد. درحالیکه یاسر عرفات به دنبال یافتن چاره دیپلماتیک بود، ابوجهاد با انجام عملیات‌های نظامی مهیب و موفقیت‌آمیز فشار را از روی عرفات برمی‌داشت.
برون از جهل بوجهلی نبینم هیچ در ذاتت ازین پس پیش گیر آخر مسلمانی سلمانی
مسهل‌های صمغی: هندوانه ابوجهل یا هندوانه تلخ، پودوفیل، زالب.
در منابع اسلامی گفته شده ظاهراً حُسن خدمت عکرمه بن ابی‌جهل، فرزند او به اسلام سبب شد محمد پس از مرگ ابوجهل مسلمانان را از سب وی و انتساب عکرمه به این کنیه بازدارد. عکرمه برای اولین بار به عنوان یک مسلمان طواف به جای آورد.
من بفضل خدا شناخته أم بوالحسن را همی بوجه حسن
گر بوجهی اسم اعظم اسم اوست در مسما اسم اعظم فانی است