معنی کلمه شاطر در لغت نامه دهخدا
شاطر. [ طِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) دلاور و چالاک و تند. ( آنندراج ). چست و چالاک. ( ناظم الاطباء ). عُفر ( منتهی الارب ) :
به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه
به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی.شاکر بخاری.مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شود
آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود.منوچهری.گفتی که خلق نیست چون من نیز در جهان
هم شاطر ظریفم و هم شاعر و دبیر.ناصرخسرو.ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. ( گلستان ).
نه آبستن دربود هر صدف
نه هر تیر شاطر زند بر هدف.سعدی ( بوستان ).تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند در هم بمنقار و چنگ.سعدی ( بوستان ).گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ.سعدی ( گلستان ).جوانمرد شاطر زمین بوسه داد
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد.سعدی ( بوستان ).که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. ( گلستان ).
مردی گمان مبر که به پنجه ست و زور و کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری.سعدی.|| رند. ( زمخشری ) ( دهار ). || عیار. در قدیم عیاران و شاطران کلاه بلند نوک تیز منگوله دار به سر می گذاشتند و پاتابه به پای می پیچیدند و پوست گرگ به کمر می بستند و دو خنجر به کمر می آویختند که یکی از آنها خنجر نقب بری بود. ( یا نقم بری ) و همواره کمند و تازیانه همراه داشتند و جلبندهای پنهان و آشکارابخود می بستند که در آنها آلات گوناگون از شمعچه عیاری و مهره عیاری و قلمدان و کارد و سوهان و اره نرم بری و نیچه محتوی داروی بیهوشی جای داشت و این بیهوشانه را در بینی خفته میدمیدند یا در شراب افکنده بخورد کسان میدادند. برای تفصیل رجوع به داراب نامه وسمک عیار و اسکندرنامه و رموز حمزه و حسین کرد و نظائر این داستانها شود. || دزد و گره بر. ( آنندراج ). رجوع به شطار و تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهر کلام ج 5 ص 60 شود : کان ( فضیل بن عیاض ) فی اول امره شاطراً یقطع الطریق بین ابیورد و سرخس. ( ابن خلکان ). || پیک. خبرگزار. قاصد. || جلودار. ( آنندراج ). فرقه ای از سپاهیان چالاک که به لباس خاص خود پیش سواری سلاطین و امرا دوند. ( آنندراج ). نوعی پیادگان با لباسهای چند رنگ و کلاهی چون تاجی بلند که پیشاپیش شاهان پیاده رفتندی و شایددر قدیم پیک و قاصد بوده اند. ( یادداشت مؤلف ). پیاده رو. ( ناظم الاطباء ). در عصر قاجار لباس شاطران کمرچین سرخ و کلاه بوقی سرخ و پاپیچ بوده. ( فرهنگ نظام ). پیاده هایی با لباس خاص که در جلو کالسکه یا اسب شاه می رفتند. ( یادداشت مؤلف ). خادمان امرای مشرق زمین اندکه از برای دویدن در پیشاپیش عرابه و کالسکه های ایشان تعلیم یافته بودند و ایلیای نبی هم بدین معنی در جلو کالسکه آحاب همی دوید. سرعت و تیزروی و دوام بعضی از این شاطرها خارج از باور است. ( قاموس کتاب مقدس ). || پیاده نظام که سرعت و تیزروی ایشان بسیار معمول و مطلوب بود. ( قاموس کتاب مقدس ). || شطرنج باز. ( آنندراج ). || نان بند. نان پز. آنکه در نانوایی کنده را پهن کرده در تنور بندد یا نهد. متصدی پهن کردن کنده خمیر و بستن آن به تنور دکانهای نانوایی. پاچال دار در دکانهای سنگکی.