معنی کلمه رطب در لغت نامه دهخدا
- لسان رطب ؛ زبان سخنگو و چرب :
دهان زهدم ارچه خشک خانی است
لسان رطبم آب زندگانی است.نظامی.|| شاخ تازه و نازک و کذلک من الریش و غیره. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). گیاه تر. عشب. کلاء ناعم. ( یادداشت مؤلف ). تر و تازه. ( فرهنگ فارسی معین ). شاخه و پر نرم و جز آن. ( از اقرب الموارد ): غلام رطب ؛ کودک که به نرمی و نزاکت به زنان ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یکی از امزجه نه گانه طب قدیم. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی از جوهر موسوم به بنفش و آن سرخ سیر است. ( یادداشت مؤلف ).
رطب. [ رَ ] ( ع مص ) سپست تر خورانیدن ستور را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). سپست دادن. ( دهار ). || سپست درودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رطب خورانیدن قوم را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
رطب. [ رَ طَ ] ( ع مص ) تر و خشک گفتن. ( منتهی الارب ). تر و خشک گفتن. صحیح و ناصحیح گفتن. ( ناظم الاطباء ).
رطب. [ رُ طَ ] ( ع اِ ) خرمای نو. ( لغت فرس اسدی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است.( آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. ( غیاث اللغات ).خرمای تر. ( منتهی الارب ). خرمای تازه و نورس. رِطاب. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). صاحب ذخیره خوارزمشاهی آرد: گرم بود در دویم و تر بود در اول و گویند حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هر چه حلاوت وی زیادت حرارت وی زیادت بود و رطب معده سرد را نیکو بود و منی بیفزاید و طبع را نرم کند و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره و آواز و خونی که از وی حاصل شود بد باشد و زود متعفن شود و مصدع بود مولد سده و مصلح بادام و خشخاش بود که با وی بخورند و بعد از آن مغز کاهو و خیار به سرکه و اسکنجبین بخورند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). خرمای تازه است و نسبت آن به خرما مثل نسبت به میوه های تازه است به خشک آن. و مداومت او با بادام به غایت مسمن و محرک باه و مقوی گرده و کمر است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 173 شود :