ذوبان

معنی کلمه ذوبان در لغت نامه دهخدا

ذؤبان. [ ذُءْ ] ( ع اِ ) ج ِ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب ؛ دزدان و صعلوکان عرب. ( مهذب الاسماء ).
ذوبان. [ ذَ وَ ] ( ع مص ) آب شدن. ذوب. گداختن. ( دهار ). گداخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گداز. گدازش. ( مهذب الاسماء ). || ذوبان شمس. سخت گرم شدن آفتاب. || ذبول. || بی قراری. ( غیاث ). || واجب شدن حق. ( تاج المصادربیهقی ).
ذوبان. ( ع اِ ) باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ. ذئبان. ذیبان.
ذوبان. [ ذَ ] ( ع اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است. و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت. || و نیز همین صورت به معنی دزدان و صعالیک آمده است ، چنانکه ذؤبان. ذؤب الشعراء.

معنی کلمه ذوبان در فرهنگ معین

(ذَ وَ ) [ ع . ] (مص ل . ) آب شدن ، گداختن .

معنی کلمه ذوبان در فرهنگ عمید

۱. گداختن، گداخته شدن.
۲. سخت شدن گرمی آفتاب.

معنی کلمه ذوبان در فرهنگ فارسی

گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
۱ - ( مصدر ) آب شدن گداختن . ۲ - ( اسم ) گدازش گداز .
باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ .

معنی کلمه ذوبان در ویکی واژه

آب شدن، گداختن.

جملاتی از کاربرد کلمه ذوبان

غرض، وی را از دربار به سوی مقتل بردند. گویند در آن وقت ازدحام عوام به مرتبه‌ای بود که به دشواری از میان آنها عبور می‌نمود. از دربار سلطان تا حوالی مسجد جامع که مدفن اوست بیست و چهار بدیهةً گفته. بی قلق و اضطراب می‌رفت، به هر کس کشتن او را تکلیف کردند قبول نکرد. آخر کناسی بدان امر مبادرت نمود. سرمد با کناس بعضی سخنان مجنونانه و مجذوبانه گفت و کناس گردن او را زد. گویند سرش بعد از افتاده سه مرتبه الا اللّه گفت ونفی‌اش به اثبات رسید. مزارش زیارتگاه است و یک بیت و چند رباعی‌اش نوشته شد:
و این زادن بدان باشد که چون مرید صادق در ابتدا بر قضیه «والدین جاهدوا فینا» قدم در راه طلب نهد و بکمند جذبات عنایت روی دل از مألوفات طبع و مستلذات نفس بگرداند و متوجه حضرت عزت گردد حضرت عزت بر سنت «لنهدینهم سبلنا» جمال شیخی کامل و اصل در آینه دل او برو عرضه کند سالک نه مجذوب که مجذوبان شیخی را نشایند اگرچه سالک هم مجذوب باشد اما مجذوب سالک دیگرست و مجذوب مطلق دیگر.
و گفت: هرکه را توانایی به خدای بود همیشه توانگر است و هرکه را توانگری به کسب خویش بود همیشه فقیر بود. به اول مجذوبان را می‌خواهد و به آخر مجاهدان را، چنانکه گفت خدای را در سرا نعمت فضل است و در ضرا نعمت تطهیر. تو اگر بنده باشی در سرا باش.
نامش فخرالدین ابراهیم. گفته‌اند که او و شمس الدین تبریزی در چلّهٔ خانهٔ رکن الدین سجاسی اربعین به سر می‌آوردند وبرخی گفته‌اند به شیخ شهاب الدین سهروردی رسیده و ارادت خلیفهٔ آن جناب شیخ بهاء الدین زکریای ملتانی را گزیده. تحقیق آن است که مرید بهاءالدین زکریا وبه مصاهرت آن جناب اختصاص یافته است. غرض، شیخی است مجرد و پیری است موحد، عارفی عاشق، عاشقی صادق. سلوکش محبوبانه و سیرش مجذوبانه، عشقش بر عقلش غالب و ادراک ظهورات صفات را ازمظاهر طالب. جانش پرشور و دلش پرنور. سینه‌اش مخزن اسرار و دیده‌اش مطلع انوار. از لمعاتش لوامع حقیقت لامع و از مطالع ابیاتش طوالع اسرار طریقت طالع. وفاتش در سنهٔ ۶۸۸ در دمشق شام و در زیر پای محی الدین عربی‌اش مقام و این از اشعار آن جناب است:
رو ز مجذوبان مجو ای پرهنر اندرین ره هیچ چیزی جز نظر
سالکان را خبر از حالت مجذوبان نیست این نه وردی است که ناخوانده توان فهمیدن
این ضعیف در خوارزم سالکی را دید او را شیخ ابوبکر میگفتند از خراسان از ولایت جام بود از جمله مجذوبان حق بود شیخی معین نداشته بود اما بتصرفات جذبات حق مقامات عالی یافته بود و از بسی عقبه‌های عظیم گذشته و قطع مسافتها کرده. با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن میراند. گفت بعد از آنک چهل و پنج سال سیر کرده بودم بدین مقام رسیدم از صعوبت احوال این مقام دوسال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تاحق تعالی مرا ازین مقام عبره داد.
رهبری ن ای د ز مجذوبان یقین اتفاق کاملان اینست این