معنی کلمه عبره در لغت نامه دهخدا
مخور عبره هند بی یاد من
که هندوتر از تست پولاد من.نظامی.چو آری بمن عبره هفت سال
دگر عبره ها بر تو باشد حلال.نظامی.ز هر عبره کاندر شمار آمدش
نمودار عبرت بکار آمدش.نظامی.|| ( اِمص ) بمعنی عبور نیز آمده است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): و هم با آن قدر لشکریان دریا عبره کرد و جزائر از ایشان بستد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 68 ). و آن مرد داعی را در شب بر چهارپائی نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). چون به جیحون عبره کرد. ( راحة الصدور راوندی ).