دلخور

معنی کلمه دلخور در لغت نامه دهخدا

دلخور. [ دِ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) ملول. مغموم. محزون.رنجیده. ( ناظم الاطباء ). غمگین. افسرده :
در واقعه دلخور جانکاه برادر
ما را بغلط مرده ای انگاشته باشد.مسیح کاشی ( از آنندراج ).- دلخور بودن ؛ گله مند و ناراضی بودن از کسی یا چیزی. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- دلخور شدن از کسی یا از چیزی ؛ دل تنگ شدن از آن. رنجیدن از آن. رنجیدن به دل از آن. ناراضی و گله مند شدن. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- دلخور کردن ؛ رنجانیدن. افسرده کردن. مایه دلخوری و گله مندی ونارضایی کسی را با رفتاری نامساعد فراهم آوردن. ( فرهنگ لغات عامیانه ).

معنی کلمه دلخور در فرهنگ معین

( ~. خُ ) (ص مر. ) رنجیده ، ناراحت .

معنی کلمه دلخور در فرهنگ فارسی

ملول، آزرده ورنجیده، دلخوری، ملالت، رنجیدگی
( صفت ) ۱ - ملول مغموم غمگین . ۲ - رنجیده آزرده .

معنی کلمه دلخور در ویکی واژه

رنجیده، ناراحت.

جملاتی از کاربرد کلمه دلخور

من در حال قدم زدن با دوست دخترم از کنار یه مغازه لوازم هالووین عبور کردیم که یه ماسک دلقک رو دیدم و وقتی اونو روی صورتم گذاشتم یه چیز دیگه شدم! قیمت ماسک ۴۹ دلار بود و من تنها ۵۰ دلار توی جیبم داشتم! قرار بود دوست دخترم رو ناهار مهمون کنم ولی کاری کردم که کلاً از من دلخور بشه، و اون ماسک رو خریدم…، خب… بالِ دوست دخترم باز شد و رفت، اما اون ماسک هنوز توی کلکسیونم هست!
باری کاری است افتاده و زیانی زاده، نکوهش نافه به ناسور بستن است و خون با خون شستن. همان آغاز نامه و پیک بدان دوست که راز گشوده اند و راه نموده داوری بردم و پس از گزارش درد درماندگی یاوری جستم. گفت اکنون که دستیار نخستین را به شکست پیمان دلخور و رنجه داشت و با دشمن خانگی دوست و هم پنجه کرد، پیش خدیو کشور و امیر لشکریان زبان ها که دیده و دانی او را دیوانه و ناسپاس سرود، و بداندیش را فرزانه و کارشناس نهاد. جامه و فرمان خسروانی ستد، کامه و ارمان کدخدائی سپرد. خر این چهار اسبه از پل جست، پای آن ده مرده در گل ماند. دیگر از جوش تو چه آید و از گوش من چه گشاید؟ خوشتر آن بینم که اگر رخت سرا باید سوخت و باغ نیا فروخت، مشتی سیم و زر فراهم سازد و هم سوی همان مرد که شبنم کشت بود، و آتش خرمن کشت، تازد، به زبان سر پوزش سوز گناه گوید و از زیان زر چاره روز سیاه جوید، دم سرد از لاله مهر توزش گرم آرد و دل سخت از سیم کینه توزش نرم. و ما ودیگر یاران نیز به بویه دستیاری پای رفتن سائیم و به بوی کامجوئی نای گفتن فرسائیم، شاید که از آن خوی و منش باز آید و به یاری این جوان و خواری آن پیر همدم و همراز، که بزرگان گفته اند، قطعه:
همه نام او را به نیکی برند بگیتی نه یک تن از او دلخورند
گر دل به پا فتاد صفایی ز دست دوست دلخور مباش چاره ی دیگر نداشتی
روابط بین داشناکیست‌ها و ستارخان بین دوستی و دلخوری در نوسان بود. داشناکسوتیون آشکارا از ستارخان با عنوان قهرمان مقاومت تبریز تمجید می‌کردند.
الغرض شعر تو ناز انگاشتم از تو دلخور گشته دل برداشتم
دلخوردنی ز مال، به اهل غنا رسد کاهیدنی ز دانه، به سنگ آسیا رسد
در پای ذوالجناح تو نامد ز دست ما خود را فدا کنیم از این باب دلخورم
فدایت از روز شرفیابی خدمت تاکنون از سرکار و بیمار شما بی خبرم و زیاد از حد بیان دلخور. امیدوارم تا به حال شفای کلی حاصل شده باشد. چنانچه صحت یافته جای شکر است و اگر خدای نخواسته هنوز بر بستر بیماری خفته، مقام صبر است. انشاء الله درد شما و او نصیب دشمنان باد، حرره صفائی.
از زنگ دلخور گنهش، میدهد جلا گر دل دهی به صیقل غفلت زدای وعظ
ناگهان دستی پیدا شد و قصدی پیوست که دل اهل وطن پرطپش و دلخوره شد