دانس

معنی کلمه دانس در لغت نامه دهخدا

دانس. ( فرانسوی ،اِ ) رقص. دست افشانی و پای کوبی مرد و زن. وشت. ترقص. دستبند. زقن. حنجله. بحرکت درآوردن بدن بموزونی ، هم آهنگ با نوایی یا سازی.

معنی کلمه دانس در فرهنگ معین

[ فر. ] (اِ. ) رقص .

معنی کلمه دانس در فرهنگ عمید

رقص، پایکوبی.

معنی کلمه دانس در فرهنگ فارسی

( اسم ) رقص

جملاتی از کاربرد کلمه دانس

ندانستند ره اینجا نبردن حقیقت همچو مردان گوی بردن
آیینه خاطران گهی از بیم چشم زخم دانسته زیر پرده زنگار می روند
ز برگریز پر و بال شوق می ریزد بهار شورش دیوانه می توان دانست
ماهها نالیدم از تب، زار زار هیچ دانستی چه بود آن روزگار
سکندر بدانست کان عذر خواه پیامی درشت آرد از نزد شاه
یک ساعت سخای یمین و یسار تو تا تو یمین خویش ندانستی از یسار
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار که ره به عالم دیوانگان ندانستند
به چندین گهرها و زرّش که بود ندانست یک روز عمرش فزود
از آن سگ گریه برگلزارش افتاد یقین دانست کز وی کارش افتاد
کشور ایمن جان خانهٔ دیوان شد کس ندانست چه آمد به سلیمانش
عمل را برای انجام ضرب مذکور لازم می‌دانست را رد کرد.