حتف

معنی کلمه حتف در لغت نامه دهخدا

حتف. [ ح َ ] ( ع اِ ) مرگ. موت. ج ، حتوف : آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه ای. ( جهانگشای جوینی ). || مردن به حتف انف خود؛ مردن بر بستر و فراش ، نه در جنگ و نه با ضرب و غرق و حرق. ( از منتهی الارب ). و گویند: مات فلان ٌ حتف انفه و حتف انفیه و حتف فیه و اخیر نادراست. ( منتهی الارب ). و خص الانف لانه اراد أن روحه تخرج من أنفه بتتابع نفسه یا آنکه گمان میکردند که روح بیمار از بینی او خارج می گردد و روح کشته زخمی از محل جراحت خارج میشود. ( از منتهی الارب )، أعجب وقایع و اغرب شوائع در حکم قضا و امر قدر آنکه این امیرماضی... بحتف انف جان تسلیم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || الحیة. مار. ( نشوء اللغة ص 20 ). و حتفها تحمل ضان باظلافها، مثل است ، در حق کسی گویند که : سوء تدبیر وی باعث هلاک وی شود. و اصل آن این است که مردی در بیابانی قفر گرسنه بود قضا را گوسفندی بیافت لکن چیزی برای ذبح آن نداشت. گوسفند با سم خویش زمین را میکاوید ناگهان کاردی از جای کاوش پدید آمد و گرسنه با آن کارد گوسفند را بکشت. ( ترجمه از منتهی الارب ). || مردن هر حیوان بی سببی ظاهر.

معنی کلمه حتف در فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) مرگ ، موت .

معنی کلمه حتف در فرهنگ عمید

مرگ طبیعی، موت.

معنی کلمه حتف در فرهنگ فارسی

( اسم ) مرگ موت . جمع : حتوف

معنی کلمه حتف در ویکی واژه

مرگ، موت.

جملاتی از کاربرد کلمه حتف

تا از گل و گوهر نژاد گلبن گه محتفه گه گوشوار دارد
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» ای کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
الی حتفی مشی قدمی اری قدمی اراق دمی‌
و تحیی محباً انت فی الحب حتفه وذاعجب کون الحیاة من الحتف
ولو تکن للعلی عینان لا منتبهت و ما شرتنی بنجس غیر محتفل
مصطفی گفت : رب ذی طمرین لا یؤبه له لواقسم علی اللّه لاء بره. لا یؤبه له: ای لا یحتفل به لحقارته. و مصطفی در دعا می‌گفت: الهم انی اسئل بحق السائلین علیک و بحق الراغبین الیک، و بحق ممشای هذا الیک بحق این گامهای من و تو و فرا عمر گفت وقتی: نگر جز باللّه سوگند نخوری! و هم فرا عمر گفت وقتی: کجا می‌روی؟ گفت: بعمره. گفتک مرا بدعا یاددار! شیخ الاسلام گفت: کی چون باخودی حرمت نگاه دار! و کی خود نیٔ نیاز!
مددت یدیک نحوهم احتفالا کمدّهما الیهم بالهبات‌
کلمون هدّ رکنی هلکه وسط المحلة سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة