معنی کلمه گوشوار در لغت نامه دهخدا
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق و گوشوارا.رودکی.چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش.رودکی.همه دین پذیر و همه هوشیار
همه ازدر یاره و گوشوار.دقیقی.گهر کرد بسیار پیشش نثار
ابا چتر و با پیل و با گوشوار.فردوسی.همه طوقداران با گوشوار
سراپرده آراسته شاهوار.فردوسی.یکی طوق زرین زبرجدنگار
چهل یاره و سی و شش گوشوار.فردوسی.هم از طوق و هم تخت و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجدنگار.فردوسی.همان گوشوار سیاووش رد
کزو یادگار است ما را خرد.فردوسی.که گر شاه بپذیرد این دین راست
دو عالم به شادی و شاهی وراست
همان تاج یابد همان گوشوار
همه ساله با بوی و رنگ و نگار.فردوسی.تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب باذوالفقار باشد.منوچهری.این چو زرین چشم بر وی بسته سیمین چشم بند
وآن چو سیمین گوش ، اندر گوش زرین گوشوار.منوچهری.چو پیریت سیمین کند گوشوار
از آن پس تو جز گوش رفتن مدار.اسدی.ابا هر یکی افسر شاهوار
هم از گونه گون طوق با گوشوار.اسدی.گاهی عروس وار به پیش آید
با گوشوار و یاره و با افسر.ناصرخسرو.بیچاره مشک بید شده عریان
با گوشوار و قرطه دیبا شد.ناصرخسرو.بی زیب و زینت است هر آن گوش و گردنی
کو نیست زیر طوق من و گوشوار من.ناصرخسرو.گرچه پیوسته ست بس دور است جان از کالبد
گرچه نزدیک است بس دور است گوش از گوشوار.سنایی.گفتم رسد به گوش تو پندم چو گوشوار
آری رسد ولیکن چون حلقه بر در است.سیدحسن غزنوی.