جز جگر
جملاتی از کاربرد کلمه جز جگر
به عمری در کفم یاری نیاید ور آید جز جگرخواری نیاید
چو شیری کو بگیرد گور در راه بدندان درنیارد جز جگرگاه
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت
بمهمانی دل ما را نداری جز جگر خواری چو پروانه از او کردی به شمع چهره بریانش
خیالت، گر به مهمان من آید دلم را جز جگر مهمان نباشد
نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد
جز جگری نخوردهای بر سر خوانچهٔ زر برآیدت عمر تو میخورد تو هم در غم خوانچهٔ زری
تو ز شادی و خرمی برخور که من از تو به جز جگر نخورم
دلا خواری کش و تن در قضا ده چو قسمت جز جگر خواری نداری