معنی کلمه کلاه در لغت نامه دهخدا
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه.رودکی.سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه.فردوسی.سواری همی بینم از دور راه
کلاهی به سر بر نهاده سیاه.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1375 ).
یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده به سر بر ز عنبر کلاه
کلاهی دگر بود مشکین زره
چو زنجیر گشته گره بر گره.فردوسی ( ایضاً ج 5 ص 2111 ).سرو و مهت نخوانم ،خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبایی.فرخی.سرو را سبز قبایی به میان دربندند
بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه.منوچهری.بر فرق سرنرگس بر، زرد کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه.منوچهری.خوارزمشاه موزه و کلاه پوشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355 ). عمامه بسته ، خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. ( تاریخ بیهقی ص 378 ). افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه من بفسردم و سخن را ببریدم. ( تاریخ بیهقی ).
دینست سر و این جهان کلاهست
بی سر تو چرا در غم کلاهی.ناصرخسرو.وان نفع نباشد مگر که دانش
مشغول کلاه و کمر نباشد.ناصرخسرو.بر نه بسر کلاه خرد وانگه
برکن بشب یکی سوی گردون سر.ناصرخسرو.هر کرا سر کم از کلاه بود
بر سر او کله گناه بود.سنائی.کادمی را ز جاه بهتر چاه
سر کل را پناه دان ز کلاه.