کلاه
معنی کلمه کلاه در لغت نامه دهخدا

کلاه

معنی کلمه کلاه در لغت نامه دهخدا

کلاه. [ ک ُ ] ( اِ ) چیزی که از پوست و پارچه زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. ( برهان ) ( آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. ( ناظم الاطباء ). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست. در کردی «کولاو» و پهلوی ظاهراً «کولاف » و اورامانی «کلاو» و گیلکی «کوله » و فریزندی «کلا» و یرنی «کلا» و نطنزی «کله » و سنگسری «کلف » و سمنانی «کوله » ولاسگردی و شهمیرزادی «کله » و طبری «کلا» . ( از حاشیه برهان چ معین ). پوششی که از پوست ، پارچه ، مقوا و غیره دوزند و بر سر گذارند ( فرهنگ فارسی معین ). کلا و کله مخفف آن. ( آنندراج ). قلنسوه. ( دهار ). چیزی که با آن سررا پوشاند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه.رودکی.سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه.فردوسی.سواری همی بینم از دور راه
کلاهی به سر بر نهاده سیاه.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1375 ).
یکی سرو دید از برش گرد ماه
نهاده به سر بر ز عنبر کلاه
کلاهی دگر بود مشکین زره
چو زنجیر گشته گره بر گره.فردوسی ( ایضاً ج 5 ص 2111 ).سرو و مهت نخوانم ،خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبایی.فرخی.سرو را سبز قبایی به میان دربندند
بر سر نرگس تر سازند از زر کلاه.منوچهری.بر فرق سرنرگس بر، زرد کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه.منوچهری.خوارزمشاه موزه و کلاه پوشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355 ). عمامه بسته ، خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. ( تاریخ بیهقی ص 378 ). افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه من بفسردم و سخن را ببریدم. ( تاریخ بیهقی ).
دینست سر و این جهان کلاهست
بی سر تو چرا در غم کلاهی.ناصرخسرو.وان نفع نباشد مگر که دانش
مشغول کلاه و کمر نباشد.ناصرخسرو.بر نه بسر کلاه خرد وانگه
برکن بشب یکی سوی گردون سر.ناصرخسرو.هر کرا سر کم از کلاه بود
بر سر او کله گناه بود.سنائی.کادمی را ز جاه بهتر چاه
سر کل را پناه دان ز کلاه.

معنی کلمه کلاه در فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی ، مردانه ، زنانه ، ایمنی ، آهنی ، حصیری و مانند آن . ، ~ دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن ، از هم ناراحت شدن . ،

معنی کلمه کلاه در فرهنگ عمید

پوششی برای سر از جنس پارچه، پوست، یا نمد، پوشش سر.
* کلاه سه ترک: نوعی کلاه درویشی.
* کلاه چهارترک: نوعی کلاه درویشی.

معنی کلمه کلاه در فرهنگ فارسی

کله:پوشاک سر، آنچه ازپوست یاپارچه یانمددرست میکنندوبرسرمیگذراند
( اسم ) ۱ - پوششی که از پوست پارچه مقوا و غیره دوزند و بر سر گذارند : ( الب ارسلان ... کلاه دراز بر سر نهادی ... ) توضیح : تا زمان ناصر الدین شاه قاجار طبقات عالی و متوسط کلاهها ی بسیار بلند از پوستها ی بخار او سمرقند ببها ی گزاف . میخریدند . ناصر الدین شاه دستور داد هم. ایرانیان کلاه کوتاه بسر نهند . عباس فروغی درین باب گفته : ( کلاه سر و قدان بس که سر بلندی کرد بحکم شاه جهان کرده اند کوتاهش ) . ( الماثر و الاثار ) هم در زمان ناصر الدین شاه کلاه ماهوت مشکی که در کمال ظرافت و لطافت در هم. ایران دوخته میشود و چون کم خرج بالا نشین است : تمام ملت بقبول تام تلقی کرده اند . رواج یافت . در زمان رضا شاه پهلوی نخست کلاه پهلوی و سپس کلاه اروپایی ( شاپو ) متداول گردید . یا ترکیبات اسمی : کلاه اروپا یی یا کلاه بارانی . کلاهی که در روز بارانی بر سر گذارند و سابق بیشتر آنرا از سقرلات میساختند : ( همان که ابر عتابش چو فتنه بار شود جهان ز حفظ تو جوید کلاه بارانی ) . ( عرفی ) یا کلاه بوقی . کلاهی که بشکل بوق و نوک تیز است . یا کلاه پوستی . کلاهی که از پوست بره ساخته باشند . یا کلاه پهلوی . کلاه لبه دار که در زمان رضا شاه پهلوی مدتی در ایران معمول بود تا در ۱۳۱۴ ه ش . کلاه اروپایی ( شاپو ) بجای آن رایج گردید . یا کلاه تتاری تتری . کلاهی که تاتار و مغول بر سر میگذاشتند : ( حاجت بکلاه بر کی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار . ) ( گلستان ) یا کلاه تخته . یا کلاه چرخ . آفتاب . یا کلاه دو شاخ . کلاهی دو شاخه و آن بمنزل. اجاز. مخصوص بوده است که مانند امتیاز بکسی که دارای رتب. مهم و الیگری یا دهقانی یا سپاهیگر ی بوده میدادند . یا کلاه زرین . زرین کلاه شعاع آفتاب : ( شب تیره لشکر همی راند شاه چو خورشید بفراشت زرین کلاه ) . یا کلاه زمین . ۱ - آفتاب . ۲ - ماه . ۳ - سماروغ یا کلاه زنگله . کلاه چوبین که زنگله ها بدان بندند و بر سر گناهکار ان گذارند تا رسوا شوند : ( مباد محتسب طبع بهر رسوایی کلاه زنگل. هجو بر نهد بسرت ) . ( شرف الدین شفائی ) یا کلاه سلیمان . در داستانها آمده کلاه سلیمان را هر کس بر سر میگذاشت از نظر ها غایب میشد ( در داستان امیر حمزه آمده که عمر و عیار آنرا بر سر میگذاشت ) : ( از ضعف تن نهان شوم از دیده چون حباب عریان شدن کلاه سلیمانی من است ) . ( طاهر وحید ) یا کلاه سلیمانی : ( مرا کرد پنهان بهر انجمن کلاه سلیمانی ضعف من ) . ( طاهر وحید ) یا کلاه سموری . کلاهی که از پوست سمور سازند : ( از جمله شبی در خواب دید که شمشیری در میان و کلاه سموری در سر دارد ) . یا کلاه شب . کلاهی که در شب بر سر گذارند . یا کلاه شب پوش . کلاهی که در شب بر سر گذارند : ( سرم زمی چو شود گرم پادشاه خودم چو شمع افسر من شد کلاه شب پوشم ) . ( محمد قلی سلیم ) یا کلاه شرعی . حیله ای که ظاهرا مطابق موازین شرعی باشد . یا کلاه فرنگی . کلاه اروپایی کلاه تمام لبه شاپو . یا کلاه گاهگاهی ( گهگهی ) . نوعی کلاه که فقرا بر سر دارند : ( میتواند گاه گاه از لذت دنیا گذشت هر که همت را کلاه گاهگاهی میکند ) . ( سالک قزوینی ) یا کلاه لگنی . کلاه فرنگی شاپو . یا کلاه ملک . پادشاه . یا کلاه نظامی . کلاهی که نظامیان بر سر گذارند . یا کلاه نمد : ( بخاک کوی تو ای قبل. سرافراز ان . بسر کلاه نمد دیده ایم افسر را ) . ( شوکت بخاری ) یا کلاه نمدی . کلاهی که از نمد ساخته باشند : ( در این منزل حسین بیک را در کسوت شبانان نمد پوش و کلاه نمدی بر سر سواییی که کس مبیناد . آوردند ) . یا ترکیبات فعلی : بلند کلاه گشتن . سرافراز شدن مفتخر گشتن : ( بدو داده بد دختری ارجمند کلاهش بقیدافه گشته بلند ) . یا چیزی را زیر کلاه داشتن . آنرا مخفی کردن : ( دین بزیر کلاه داری تو زان هوای گناه داری تو ) . ( حدیقه ) یا قاضی بودن کلاه . از روی وجدان و انصاف قضاوت کردن : ( طلاق دادن دنیا اگر ترا هوس است کلاه قاضی و دل در برت گواه بس است ) . ( طاهر وحید ) یا رقصیدن کلاه کسی در هوا . بسیار شادی نمودن کلاه خود را باسمان انداختن : ( خور از شادی که شد فراش راهش هنوز اندر هوا رقصد کلاهش ) . ( زلالی ) یا کج کردن کلاه . یا کج نهادن کلاه . یا کلاه احمد را بر سر محمود گذاشتن ( نهادن ) . از معامل. اموال دیگران زندگی گذراندن بجهت فقر : ( دی بفلاکت بدست تو به فتادم بر سر شنبه کلاه جمعه نهادم ) . ( واله هروی ) یا کلاه ار بهر کسی دوختن . بفکر مساعدت وی بودن خیر او را اندیشیدن . یا کلاه اش پشم ندارد . یا کلاه برای کسی دوختن . یا کلاه از سر کسی بر داشتن . ۱ - چون کسی مژده آرد پیش از آنکه بگوش مخاطب کشد کلاهش از سر بر دارد و تا مژدگانی نگیرد خبر خوش را نگوید : ( چنان بفال مبارک شدست دیدن گرگ که سگ بمژده کلاه از سر شبان بر داشت ) . ( آقارهی شاپور ) ۲ - تفحص و پرسش احوال کسی کردن : ( نمی بینی ز سوز عشق جز دور پریشانی برنگ شمع برداری اگر از سر کلاه من ) . ( طاهر وحید ) ۳ - چون شخص از دیگری آزرده باشد و دستش بدو نرسد او را گویند : چه میگویی کلاهش را بردار : ( ای مور باین اندام سر خیل سیلمانی دیگر چه ازو خواهی بردار کلاهش را ) . ( محمد قلی سلیم ) ۴ - یا کلاه از سر کسی ربودن . ( ورنه اقلیم فلک شکران. این مژده را مسرعان عالم علوی بر سم مژده خواه ) ( میگشایند از بر افلاک فیروزی قبا میربایند از سر خورشید یاقوتی کلاه ) . ( سلمان ساوجی ) یا کلاه اش پشم ندارد . کاری از دستش ساخته نیست . یا کلاه بر آسمان افکندن ( انداختن ) . بسیار شاد شدن : ( بموی و روی تو کردیم ماه را نسبت کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت ) . ( سنجر کاشی ) یا کلاه بر زمین زدن . افکندن کلاه بر زمین : ( هم باد بر آب آستین زد هم آب کلاه بر زمین زد ) . ( ابوالفیض فیاضی ) یا کلا بر سر زدن . کلاه بر سر نهادن : ( زده بر سر از جعد پرچم کلاه چو بر قل. کوه ابر سیاه ) . ( نظامی ) یا کلاه بر سر کسی گذاشتن ( نهادن ) . ۱ - سر وی را بکلاه پوشاندن . ۲ - بزرگ کردن وی را کاری بدو دادن : ( قطر. باران ازو بر روی آبی کی چکید کو کلاهی بر سرش ننهاد خالی از حباب ? ) ( انوری ) ۳ - رسوا کردن . ۴ - گول زدن فریفتن ( با ربودن پول و مال وی ) . یا کلاه بر فلک انداختن . یا کلاه بر هوا افکندن ( انداختن ) . بسیار شاد شدن : ( بر هوا می افکند نسرین کلاه از ابتهاج لب نمی آید فراهم غنچه را از ابتسام ) . ( سلمان ساوجی ) یا کلاه خود را به آسمان انداختن . ۱ - بسیار خوشحال شد . ۲ - افتخار کردن بکاری . یا کلاه خود ( خویش ) را قاضی کردن . از روی وجدان قضاوت کردن : ( در مستقبل تلافی ماضی کن خود را نه خدای خویش را راضی کن ) ( عمامه بسر به است یا تخته کلاه قاضی . تو کلاه خویش را قاضی کن ) . ( محمد رضا قاضی ) یا کلاه سر کسی گذاشتن . او را گول زدن فریفتن ( با ربودن پول و مال وی ) . یا کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن . امری حرام را با حیله تحت موضوعی در آوردن که شرعا جایز باشد . یا کلاه کسی پس معرکه بودن . عقب بودن از دیگران پیشرفت نداشتن . یا کلاه کسی را بر داشتن . او را فریفتن پول یا مال کسی را خوردن . یا کلاه کلاه کردن . کلاه کسی را بر داشتن و بدیگری دادن و از او بدیگری از یکی قرض کردن و بطلب دیگر دادن . یا کلاه مان توی هم میرود . میان. ما بهم میخورد . یا کلاه یکی را بسر ( بر سر ) دیگری گذاشتن . حق او را بحساب خود بدیگری دادن . یا کلاه یله نهادن . ( بر سر یله نهاده کلاه و نشسته تند این حوصله کراست کزان سو نگه کند ? ) ( خسروانی ) ۲ - تاج شاهی : ( سودای عشق در سر مجنون بی کلاه با تکم. کلاه فریدون برابر است ) . ( صائب ) ۳ - چیزی بهیات کلاه که بر میوه ها باشد بطرفی که بشاخ. درخت پیوسته است : ( در بزرگی باید افکندن ز سر تاج غرور میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را ) . ( واعظ قزوینی )
درنگ و تاخیر و مهلت و نسیئه و بیعانه

معنی کلمه کلاه در دانشنامه عمومی

کُلاه به پوشاکی گفته می شود که بر سر می گذارند. کلاه می تواند به خاطر محافظت، دلیل دینی، ایمنی یا مد مورد استفاده قرار گیرد. در گذشته کلاه نشان دهنده پایگاه اجتماعی فرد بوده است. کلاه در استفاده نظامی می تواند نشان دهنده ملیت، شاخهٔ فعالیت، درجه یا هنگ باشد.
در کتب تاریخی و داستان ها و به ویژه شاهنامه فردوسی تصاویری رزمی دیده می شود که نمایانگر فرم پوشش سلحشوران داستان است و ایرانیان قدیم به پوشیدن آن آشنا بوده اند یا آنکه در دیواره های کاخ های تخت جمشید و اکباتان فرم لباس سربازان و جنگجویان و سلاطین آن زمان دیده می شود که نشانه تاریخ لباس در ایران است. پوشیدن لباس سلاطین افشار، قاجار و ساسانیان که نشانگر تحول لباس است از این نمونه می باشد. به عنوان مثال در دوره قاجاریه مردم متعمم و عبا به دوش بودند و کسبه عمامه سفیدی داشتند که بنا به دستور سراج الملک حاکم اصفهان دستور داده شد در آن شهر علما عمامه سفید داشته باشند و کسبه عمامه زرد رنگ و شیر و شکری داشته باشند که هنوز هم گاه گاه در شهرستان ها دیده می شود.
مردان ایرانی تا قبل از ظهور اسلام اغلب کلاه برسر می گذاشتند و بعد از اسلام عمامه را به کلاه ترجیح دادند. در زمان صفویه که شاهان صفوی اصرار داشتند خود را از طبقه سادات و معتقد به مذهب شیعه معرفی نمایند استفاده از عمامه سبز در میان عده زیادی از مردان رواج یافت. شاهان و درباریان آن دوره از عمامه سبز با تاج و جقه ای از جواهر که در قسمت جلو آن نصب می شده استفاده می کردند و علما و برخی از معمرین ( پیران ) عمامه های سبز بدون تزیین بر سر می گذاشتند. در دوره افشاریه و زندیه بجای عمامه از عرقچین و شال ترمه ای که به دور آن پیچیده می شد استفاده می کردند؛ و این رویه در دوره قاجاریه ادامه داشت و شاهان قاجار مانند ناصرالدین شاه مخالفتی با آن نشان نمی دادند و شال و کلاه نیز جزو لباس مردان ایرانی درآمد و بعداً به تدریج شال را رها کردند و فقط کلاه به سر گذاشتند. کلاه در عشایر ایران انواع و اقسامی داشته، به خصوص که تابع سنت محل آن ها می باشد.
کلاه بختیاری و کلاه قشقایی که مخصوص ایلات و عشایر جنوب ایران است شهرتی خاص دارد و بعداً ایرانیان در دوران سلطنت پهلوی در ایران به کلاه هایی که مشتق از البسه اروپایی می شد انس گرفتند و کلاه پهلوی از زمره کلاه های دوره شاهان سلسله پهلوی می باشد.
کلاه (فیلم ۱۹۶۲). کلاه ( تلفظ فرانسوی:  ​ ) یک فیلم سینمایی فرانسوی جنایی به نویسندگی و کارگردانی ژان - پیر ملویل محصول سال ۱۹۶۲ فرانسه با اقتباسی از رمانی به همین نام اثر پیر لسو می باشد. این اثر در زمان اکران با عنوان The Finger Man در کشورهای انگلیسی زبان منتشر شد، اما در همه نسخه های ویدیویی و دی وی دی از عنوان فرانسوی استفاده شده است. داستان فیلم:ﻣﻮﺭﯾﺲ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﻘﺪﻣﺎﺕ ﺳﺮﻗﺘﻰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﻭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﻗﺪﯾﻤﻰ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺟﺪﯾﺪ ﺗﻘﺎﺿﺎﻯ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ
کلاه (کالبدشناسی). یک کلاه استخوانی ( به انگلیسی: Casque ) ، یک ویژگی کالبدشناسی است که در برخی از گونه های پرندگان، خزندگان و دوزیستان یافت می شود. در پرندگان، بزرگ شدن استخوان های فک بالا یا جمجمه، یا در پیشانی، یا بالای سر، یا هر دو است. بیشتر نوک شاخ ها و همهٔ شترمرغان شاخدار کلاه استخوانی دارند. مرغ چکشی، شب خروش شاخ دار، مرغ شاخدار کلاه پوش و چندین گونه کاکل فری نیر این گونه هستند. توابع مختلفی برای کلاه استخوانی فرض شده است. آنها ممکن است یک نشانه دیداری برای جنسیت، وضعیت بلوغ یا موقعیت اجتماعی پرنده ارائه دهند. آنها ممکن است نوک را تقویت کنند و به نوک آن ها توانای بیشتری ببخشند. آنها ممکن است به عنوان اتاق های تشدید صدا عمل کنند و صداهای تولیدشده را تقویت کنند. آنها ممکن است در نبرد با سایر اعضای همان گونه استفاده شوند. آنها ممکن است در گردآوری خوراک استفاده شوند. آنها ممکن است به تنظیم دمایی کمک کنند و به پرنده در دفع گرمای اضافی کمک کنند. بنابر این، «کلاه استخوانی» ممکن است در گونه های مختلف عملکردهای گوناگونی داشته باشد.
• تاج ( کالبدشناسی )
• کاکل ( پر )
• سپر پیشانی
• پرده گردن
• نوک آویز ( کالبدشناسی )
• غبغبک ( کالبدشناسی )
معنی کلمه کلاه در فرهنگ معین
معنی کلمه کلاه در فرهنگ عمید
معنی کلمه کلاه در فرهنگ فارسی
معنی کلمه کلاه در دانشنامه عمومی
معنی کلمه کلاه در دانشنامه آزاد فارسی

معنی کلمه کلاه در دانشنامه آزاد فارسی

کُلاه (hat)
پوششی برای سر به شکل ها و از مواد گوناگون. از کلاه، به منظورهای مختلف، عمدتاً برای محافظت سر دربرابر عوامل آسیب رسان طبیعی، سرما، برف و باران، گرما، تابش شدید آفتاب، گرد و غبار و عوامل غیر طبیعی، ضربه و امثال آن استفاده می شود، اما در بسیاری از موارد جنبه های اجتماعی، ازقبیل خوش پوشی، نمایش هویت، مقام و موقعیت اجتماعی و نوع شغل و حرفه نیز دارد. براساس آثار به جامانده از حفاری های باستان شناختی مربوط به هزاره های ۳ تا ۶پ م تصاویری از کلاه های مدور و ساده و بلندی دیده شده که نشان از دیرینگی سابقۀ کلاه دارند. تیارا یا تیاره و باشلق و کلاهی گرد و ساده و بلند از کلاه های دورۀ هخامنشیان و کلاه نمدی گردی با زائده هایی روی گوش ها و گردن، معروف به کلاه پارسی، و نیز کلاهی بلند با همین زائده ها از کلاه های رایج در دورۀ اشکانیان بود. کلاه زنان اشکانی بلند و مخروطی و کلاه زنان ساسانی مستطیل شکل بود. از کلاه های رایج در دورۀ ساسانیان کلاه بلند و گردی با حفاظ گردن یا بدون آن، کلاهی نرم (فریجی) با نوکی خمیده به جلو که گاه نوک آن به سر یک پرنده یا حیوان منتهی می شد، کلاهی مربع شکل و کوتاه و ساده و کلاهی پهن با نواری منجوق دار بود. این کلاه اخیر، با پیشانی بندی فلزی مزین به جواهر و یک جفت بال، در دورۀ امویان نیز رایج بود. بُرنس و قلنسوه از کلاه های دورۀ عباسیان بود. کلاه هایی نوک دار شبیه به میوۀ کاج از کلاه های زنان در دوره های طاهریان، صفاریان و سامانیان بود. در دورۀ سامانیان کلاه ها استوانه ای شکل، مثلثی با نوکی مسطح، ذوزنقه ای شکل و نیم دایره بودند که برخی از آن ها زوایدی در پشت گردن و کنار گوش ها داشتند. کلاه قضات در دورۀ آل بویه خمره ای شکل و معروف به دنیّه بود. شاهان غزنوی کلاهی قبه مانند با پرمانندهایی بر بالای آن داشتند. کلاهی دو پَر و چهار پَر و نیز کلاهی مخروطی نوک تیز در این دوره رواج داشت. کلاه دو شاخ، که در حکم اجازه ای مخصوص بود و به اشخاص بالارتبه اعطا می شد، و کلاه زنگله، با زنگوله و دُم روباه آویزان بر آن برای تنبیه و مجازات خاطیان، از کلاه های این دوره بود. سلاطین غوری و سلجوقی نیز همان کلاه مخروطی غزنویان را بر سر می نهادند. کلاه دیگر دورۀ سلجوقی، که اهمیت زیادی داشت، مستطیل شکل، کوتاه، با نواری متصل به نیمۀ جلوی آن بود که از کنار گوش ها آویزان می افتاد. شاهان خوارزمشاهی نیز از کلاه های دراز غزنویان و نیز کلاه های سادۀ ذوزنقه ای شکل استفاده می کردند. کارگران و باغبانان، در اواخر قرن ۶، کلاه های بنددار مخروطی با لبه های برگشته و برخی کلاه ها بلند نوک تیز با لبه های پهن برای محافظت صورت از تابش آفتاب بر سر می گذاشتند. پوشش سر در دورۀ ایلخانان و تیموریان، به لحاظ ارتباط با دربار چین متحول شد. کلاه مغول ها اشکال زیادی داشت و اغلب با پر آراسته می شدند. در عصر تیموریان باز پوشش سر تغییراتی یافت و در تصاویر به جامانده از آن دوره، به صورت یک کپی با تاجی بلند و مقطع و لبۀ تَرک دار دیده می شود که تاج های کوتاه و پهن تر آن را آراسته اند. ازجمله پوشش سر زنان تیموری، کلاهی است خاص این دوره که پَری بلند در بالای آن تعبیه بود. در دورۀ صفوی پوشش سبک های اروپایی جانشین پوشش سنتی شد: کلاه هایی با لبه های پهن که به خوبی پشت سر را می پوشاند. از کلاه های دیگر این دوره کلاه دوازده ترک یا تاج قزلباش، ویژۀ صفویان و اهل فتوت بود که ارادت آنان را به حضرت علی (ع) و دوازده امام نشان می داد. این کلاه در میان مولویان نیز رایج بود. سکّه یا کلاه مولوی کلاه دیگر مولویان بود. در دورۀ افشاریه نیز تغییرات دیگری در سبک کلاه رخ داد. نادرشاه، که سنی مذهب بود، به نشانۀ چهار خلیفۀ اول اسلام، کلاه چهار تَرک جدیدی به نام کلاه نادری، به بلندی ده تا دوازده اینچ، طرح کرد. سپس کریم خان زند کلاه نادری را با کلاه بلند استوانه ای شکل جایگزین کرد. در دورۀ قاجار نخست کلاه های دورۀ زندیه رواج داشت که در مدتی کوتاه و کلاه پوستی مخروطی، معروف به کلاه قجری، تبدیل شد. در دورۀ فتحعلی شاه، کلاه پشمی آستراخانی رواج یافت؛ این کلاه استوانه ای، سیاه، بلند، بی لبه و در بالا گوشه دار بود. کلاه حاجی طرخانی کلاهی دیگر از این دوره بود که نشان آهنین شیر و خورشید داشت و گاه منگوله ای بر آن آویخته می شد. کلاه پاپاخی نیز کلاه قزاقان و برخی قبایل ترک در این دوره بود. پس از انقلاب مشروطه و رواج سفر به اروپا و تأثیرپذیری از پوشش اروپایی، مردان کلاه های بی لبۀ تخم مرغ شکل (کلاه تخم مرغی) و زنان نیز کلاه بر سر می گذاشتند. در ۴ مهر ۱۳۰۷ش، بنابه تصویب مجلس، کلاه های لبه دار استوانه ای، معروف به کلاه پهلوی رایج شد و فقط روحانیون، شامل استادان مدارس، طلاب دینی و زعمای سایر مذاهبِ رسمی، کلاه های سنتی می گذاشتند. پس از سفر رضاشاه به ترکیه (خرداد تا تیر ۱۳۱۳ش) و تأثیرپذیری از برنامه های کمال آتاتورک کلاه های لبه دار به سبک اروپایی جای کلاه پهلوی را گرفت. این کلاه کماکان تا سال های آخر سلطنت رضاشاه پوشیده می شد و زنان نیز تا همین هنگام با لبه های حصیری لبه پهن در اجتماع ظاهر می شدند. در جای جای ایران و اطراف نیز کلاه هایی خاص همان منطقه پوشیده می شد.

معنی کلمه کلاه در ویکی واژه

پوششی از نمد، پشم، پارچه، پلاستیک، یا فلز برای سر که انواع بدون لبه یا لبه‌دار دارد.
سرپوش و هر چیزی که از پارچه و پوست و نمد و جز آن سازند و جهت پوشش بر سر گذارند و آن انواع گوناگون دارد: شاپو، نظامی، مردانه، زنانه، ایمنی، آهنی، حصیری و مانند آن.
کلاه دو تن تو هم رفتن کنایه از: اختلاف پیدا کردن، از هم ناراحت شدن.
کلاه کسی پس معرکه بودن کنایه از: عقب ماندن یا عقب گذاشتن از سود و کار و زندگی.
کلاه سر کسی گذاشتن کنایه از: او را فریب دادن.
کلاه شرعی، حیله‌ای که در ظاهر مطابق با موازین شرع باشد.
بلند کلاه گشتن کنایه از: سرافراز گشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه کلاه

نهب سوار و رسته و خلخال و گوشوار سلب کلاه و چادر و دستار و معجرم
چو لاله می درآرد سر براهش ز اطلس بر کمر دوزد کلاهش
که بودند کشته بران رزمگاه به سر بر ز خون و ز آهن کلاه
نه دینار خواهد نه تخت و کلاه نه اسب و نه شمشیر و گنج و سپاه
گرم به دست کرم چون قبا به برگیری شوم ز خلق جهان سرفراز همچو کلاه
اگر به قبهٔ قصر جلال او نگرد ز آفتاب فتد از سر سپهر کلاه
اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست گدای کوی تو کمتر ز پادشاهی نیست
رسیده اند ز اوج سپهر بر لب بام چو ماه کاسته حسن کلاه داران بین
قبای عافیت در بر ندارم کلاه دلخوشی بر سر ندارم
این نوع آب و هوا کم‌وسعت‌ترین اقلیم روی زمین است. متوسط دمای این کلاهک‌ها در همه ماه‌های سال زیر صفر است.
ملک حفاظی و سلاطین پناه صاحب شمشیری و صاحب کلاه