معنی کلمه شیخ در لغت نامه دهخدا
- شیخ و شاب ؛ پیر و جوان :
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.حافظ.نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده.حافظ.- شیخ الانبیاء؛ پیر انبیاء. لقب نوح نبی است :
خانه ای ساخته بود که پا در آنجا توان کردن. گفتند ای شیخ الانبیاء چگونه است که در این مدت عمر هرگز مقام نساختی ؟ ( قصص الانبیاء ص 87 ).
- شیخ المرسلین ؛ نوح پیغمبر. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). شیخ الانبیاء.
- شیخ فانی ؛ کسی که سن او از پنجاه تجاوز کرده باشد، و سبب تسمیه او به فانی بواسطه فنای نیروهای ظاهری طبیعی او یا بواسطه آنکه نیروهای او نزدیک به فناست می باشد. و در بیرجندی از نهایه نقل کرده گوید شیخ فانی از آن هنگام که نیروهای بدن آدمی روی به سستی مینهد و امید آن نیست که دیگر بکیفیت اولی بازگشت کند آدمی را بدین صفت موصوف سازند، و اگر جز این باشد استعمال شیخ فانی درباره آدمی صادق نیاید. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شیخ نجدی ؛ لقب شیطان است زیرا که چون قریش در دارالنّدوه برای قتل رسالت پناه ( ص ) جمع شدند و تأکید کردند که بیگانه درنیاید ناگاه شیطان بصورت پیری درآمد. چون پرسیدند که کیستی گفت که من شیخم که ازملک نجد آیم و در این مشورت با شما شریکم. ( از غیاث ) ( برهان ) ( رشیدی ). شیطان بود. ( از فرهنگ خطی ). شیطان. ابلیس. عزازیل. ابومرة. بلاز. ابولبینی. ابوالعیزار. دیو. ( یادداشت مؤلف ) :